:::: MENU ::::

خواب

امروز از «ارتفاع هزاران پایی» به سوی تو و به یادت، باران می‌بارید بر خاطراتمان.

«من اما از همان اول باران بی‌قرار می‌دانستم
دیدار دوبارهٔ ما میسر است».

بیروت را پرسه‌زنان خیال می‌بافیم. من مستِ تو، غرق می‌شوم در کلام ابلق ملتهب از دوری و بی‌تاب نگاهت. در آغوشت آرم می‌گیرم، ای ساحل امن …

– می‌خوام بخوابم. من رو بیدار نکن، خیلی خسته‌ام.

دوست دارم چشم که باز می‌کنم دنیا را آب برده باشد؛ «من باشم و تو باشی و یه شب مهتابی باشه». دستت را بگیرم و والس شادی، والس، والس تا ندای صبای صبح. صبحانهٔ نگاهت را بخوریم، انگشتان‌ات را بکاریم، دستت رو بیرق کنیم و دل به دریا بزنیم.
«قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب»
خانه‌ای بسازیم آن سوی زبان سخت مردمان خسته، نگاه ملول لولیان، قلوب نامقلب آدمیان زار؛ خانه‌ای از نگاه تو، ظرافت انگشتان‌ات، غزل، دیوان حافظ، گزیدهٔ چند شعر و همهٔ چیزهایی که «در چینه‌دانم مخفی نگه داشته‌ام».

وقتی به تو فکر می‌کنم، باغ عدن می‌شود؛ انگشتانت بود «که این چنین مرا شطح‌خوان کرد». ایستادم، رفتم، آمدم، «دامنم از دست برفت».

باز هم شب است و سکوت و ماهتاب؛ «من و تو و درخت و بارون»، کوچه‌باغ قصردشت. زمستان، میان «آری» آذر پاییزی است و اردی‌بهشت بهاری، میان دو زایش، رویش. مثل ما، من، من، ما، من … بین لب‌ها، لبه‌ها. «می‌سوزم از اشتیاق‌ات» … «کلمات لیست کلکلمات» …

– حالا بذار بخوابم، می‌دونی خسته‌ی-چند-صد-ساله‌ی دیدنت‌ام! منو بیدار نکن … می‌خوام بخوابم تا صبح صادق چشمات.


بهانه

برای دوست داشتنت بهانه‌ای لازم نیست


میلاد

سفر سیر پختگی است
در زمان
در مکان.
زمان را تنها خواندی
مکان را ما
من و تو، با هم.

لعنتی،
هنوز هم فاصله است
«همیشه فاصله‌ای هست».

«روز میلاد تو»
ما، من، تو.
گم در آغوشت
«کودک کامل اردی‌بهشت».
در بر
شق القمر.
یکی‌شده
در هم.
نگاه، نگاه، نگاه.
وصل
کو فاصله‌ها!


ماه

ماه‌اش که تو باشی
شب‌هایش همیشه نورانی است


حوض ماهی

نگاه تو
در من جریان دارد
مثل دستانت
که حوض آرزوهایم را
پر از ماهی می‌کنند


تو

در نگاهم
گیاهی است
روییده به سمت نور

نور، منشور
تو، «آبی، خاکستری، سیاه»
من، سکوت، «عاشقانه‌ها و کبود»


نگاه

راهی است به نگاهت

که تنها من می‌دانم

هر صبح با زنبیلی پر از سکوت

طی طریق می‌کنم

تا نگاهم را به نگاهت بدوزم،

یکی شوند

بروند آن سوی ماه

در هم بتنند


سحر

در این اندیشه‌ام که سبز شوم.

راستی، می‌دانستی جوانه زده‌ام؟

خنده‌ام می‌گیرد:

هنوز پشت لبم سبز نشده، جوانه زده‌ام…

«تو سحرم کردی»

وگرنه من کجا و جوانه کجا!

من از تمام در و دشت تنها شقایق وحشی را می‌شناختم.

«تو سحرم کردی»

وگرنه من کجا و تلاطم دریا کجا!

من از دریا و خلیج تنها تنگ بلوری سر سفره‌ی عید را می‌شناختم…

حالا می‌خواهی بروی؟ کجا؟

من کلید این قفل را در خاطره‌ی با تو بودن گم کردم.

لااقل به این جوانه رحم کن…


فهرست‌سازی وابسته در گوگل

چند روزی روی فرمی در گوگل کار می‌کردم که سوآلی ذهنم را مشغول کرد: «آیا می‌شود فهرست (منویی) از داده‌ها داشت که وابسته به انتخاب قبلی داده‌ها باشد؟». در واقع امکان ساده‌ی این کار Data Validation است (با یا بدون درست کردن رسته یا Range از داده‌ها) اما پرسش این‌جاست که اگر محصولات یک فروشگاه را در چهار دسته‌ی سبزی، میوه، لبنیات و حبوبات تعریف کنیم و ۲۰۰ نوع محصول را در این چهار دسته خلاصه کنیم به چه شیوه‌ای می‌شود این دسته‌بندی وابسته (Dependent) را در گوگل شیتز (Google Sheets) به کار بست. ادامه‌ی نوشته


صحرای محشر؛ فرودگاه آتاتورک

روایت نخست:

ساعت رو نگاه می‌کنم، حدود ۱۲:۱۰ دقیقه هست. یعنی دیر شده. با سرعت خودم رو جمع و جور می‌کنم که به پرواز برسم. ظرف ۲۰ دقیقه همه چی رو مرتب می‌کنم و سعی می‌کنم خودم رو به اتوبوس ۱۲:۴۵ دقیقه برسونم. دم در با چمدون سنگین‌تر از حد انتظار مواجه می‌شم. فکر می‌کنم که چه‌جور می‌شه با یه کوله‌پشتی، یه چمدون معمولی و یه چمدون بزرگ و غیر طبیعی خیلی سریع مسیر خونه تا ایستگاه رو برم. با تمام توان و دقت سعی می‌کنم خودم رو به پایین ساختمون برسونم. ادامه‌ی نوشته


برگه‌ها :1234567...15