:::: MENU ::::

نقض آزادی انجمن‌ها با مسدود کردن اینترنت

جلسه در مجلس آلمان درباره‌ی آزادی انجمن‌هااولین روزهای سپتامبر ۲۰۱۳ به دعوت دو نماینده‌ی بوندستاگ (امید نوری‌پور و بیژن جیرسرایی) برای یه کنفرانس مطبوعاتی دعوت شدیم. من، آقای رزاقی و مریم میرزا درباره‌ی آن‌چه مانع آزادی انجمن‌ها در ایران هست صحبت کردیم؛ من قضیه رو از دید محدودیت‌های اینترنتی بررسی کرده بودم و سعی کردم خلاصه‌ی اون رو توی چند دقیقه ارائه کنم. متن زیر خلاصه‌ی اون هست.

ادامه‌ی نوشته


کلمات لیست کالکلمات

نمی‌دونم چرا یاد این شعر از نزار قبانی افتادم اما بسیار دوست‌داشتنی است. پیش‌تر ترجمه‌ای ازش دیده بودم که خوب بود اما پیداش نکردم. گشتم و یه سری ترجمه پیدا کردم که به دلم ننشست. تصمیم گرفتم تغییرشون بدم و با یه ترجمه‌ی انگلیسی تطبیق بدم که یه چیزی از توش در بیاد. به هر حال ترجمه از من نیست :)
ادامه‌ی نوشته



خوان عاشقانه

دعوتم

به خانه‌ات

«این خانه»*ی گسترانیده

مهمانم به می و عشق و غزل

مهمانی به آغوش و بوسه

 

*رومی می‌سراید:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید / معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار /  در بادیه سرگشته، شما در چه هوایید
گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید / هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید / یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیف است نشان‌هاش بگفتید / از خواجه‌ی آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید / یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد / افسوس که بر گنج شما پرده شمایید


یک سال پیش بود، دقیقن یک سال پیش

رفتیم خونه. طاقت نداشتم صبر کنم هر چند که می‌دونستم کاری ازم برنمی‌آد. گفتم می‌خوام برم خونه‌ی مریم. مادرم گفت «ناهار!» اما میلی نداشتم. شاید از سر هم‌زادپنداری بود. شایدم…

رسیدم خونه‌شون. حس کردم که الآن یه آواری از غم روی سرم خراب می‌شه. برادرش اومد پیش‌وازم. حس می‌کردم رفتم مهمونی. مثل همیشه برخورد مهربونی داشت. رسیدم به مادرش. اون‌قدر آروم بود که حس کردم یه سطل آب سرد ریختن روم. بد موقع رسیده بودم، هم دیر بود برای دل‌داری دادن و هم سر سفره‌ی ناهار…

 

می‌دونستم که چند روز دیگه بیش‌تر نیستم. این یه معنی بیش‌تر نداشت: پیش از رفتن مریم رو نمی‌بینم. دچار عذاب وجدان شده بودم، آخه عید همون سال مریم از دستم دل‌خور شده بود. یه سوءتفاهم بود که می‌دونستم مریم رو ناراحت کرده اما چنان حق به جانب بودم که حاضر نبودم برای رفعش قدمی بردارم. یک هفته پیش از رفتن تصمیمم رو گرفتم. می‌خواستم ازش دل‌جویی کنم. تصمیم داشتم بهش زنگ بزنم و دعوتش کنم با بقیه‌ی دوستان بیان خونه و دل‌جویی کنم و شاید خداحافظی. نشد، نذاشتن…

توی ۱۰ روز بعد از بازداشت مریم روزهای خوبی رو نگذروندم. داشتم کاری رو می‌کردم که حتا امروز بعد یک سال هنوز به درستی‌اش شک دارم: کندن از همه‌ی دل‌بستگی‌ها، خراب کردن راه برگشت و… و… و…

 

چند روز پیش داشتم توی دفترچه‌ام می‌گشتم. یه چیزی دیدم که برای مریم نوشته بودم:

for-maryam-bahrman

زبان به دهان نگرفتی

لب گشودی

گفتی، از درد

درد بودن

دیدن

شنیدن

و نوشتی بر «ورق‌پاره‌ها در تبعید»…

 

و امروز

در بند بعید تبعید

در اتاقی به طول هفت

عرض دو

و ارتفاع پنج

لبخند می‌زنی

لبخند همیشگی

به حماقت، بطالت، رذالت

 

لبخند تو معنای زندگی است بانو!

بخند

 

روز دوم در تبعید، ۲۳ می ۲۰۱۱، مسیر وان-استانبول (ترکیه)


نامه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویس­‌ها، کنشگران آنلاین و گردانندگان وب‌سایت­‌های سبز به خانواده‌‌­های رهبران جنبش

نامه‌ی حاضر نامه‌ی جمعی از کنشگران آنلاین و مدیران و گردانندگان تارنماها و وب‌نوشت‌های حامی جنبش سبز هست.

خانواده‌های محترم موسوی و کروبی

نامه‌ی دردمندانه‌ی شما را خواندیم و ندای حق‌طلبانه‌تان را شنیدیم که یادآور پیام دل‌نشین بزرگ‌همراهان سبزمان بود. همراهان شریف و بزرگواری که امروز در بند و حصری غیرقانونی و ظالمانه‌ گرفتارند تا صدایشان خاموش و پیام‌شان در دل‌ها فراموش شود. و چه سودای خامی که استبداد در سر پرورانده‌ است. یک سال است که ما شاهد این بی‌داد هستیم، همان‌گونه که از نخستین روزهای پس از کودتای انتخاباتی شاهد سرکوب خونین هم‌وطنان‌مان بودیم. پس اکنون به عنوان شاهدان عینی تمامی این حوادث شهادت می‌دهیم. 

شهادت می‌دهیم که بزرگ‌همراهان سبزمان جز به ندای مردم و به نمایندگی از مطالبات آنان قیام نکردند.

شهادت می‌دهیم که آنان با مردم خود صادق بودند. صادقانه پیمان بستند و شرافتمندانه بر سر پیمان ایستادگی کردند.

شهادت می‌دهیم که آنان جز دغدغه‌ی اصلاح امور کشور و آسایش و رفاه مردم را نداشتند.

شهادت می‌دهیم که جز به دل‌سوزی، خیرخواهی و از سر احساس وظیفه قدم در این راه دشوار نگذاشتند.

شهادت می‌دهیم که آنان هیچ نگفتند و هیچ نکردند، مگر در چهارچوب «قانون اساسی».

و شهادت می‌دهیم که آنان هیچ نخواستند جز در راه تحقق شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» و احیای حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش و اصلاح روند انحراف از مسیر تحقق آرمان‌های انقلابی که با رویای شیرین آزادی و استقلال شکل گرفته بود اما امروز به اسارتی در حقارت وابستگی و ضعف و انزوا انجامیده است.

ما بر همه‌ی این حقایق شهادت می‌دهیم و اکنون، در آستانه ۲۵ بهمن ماه و نخستین سال‌گرد حبس غیرقانونی بزرگ‌همراهان سبزمان، نه تنها با شما، که با خانواده تمامی اسرای جنبش و با بازماندگان تک‌تک شهدای سبزمان پیمان می‌بندیم.

با شما پیمان می‌بندیم که هم‌چنان بر سر آرمان‌های سبز خویش ایستاده‌ایم و همراهان خود را تنها نخواهیم گذاشت.

با شما پیمان می‌بندیم که یاس و ناامیدی در قلوب ما راهی نخواهد داشت. سرشار از امیدیم و مومن به روز پیروزی.

با شما پیمان می‌بندیم که خستگی در ما راه نخواهد یافت که ما مبارزه را زندگی می‌کنیم.

با شما پیمان می‌بندیم که جای خالی همراهانمان را پر خواهیم کرد. که زدن و بریدن و کشتن چاره‌گر نیست تا آن زمان که ما تبلور «رویش دوباره جوانه» باشیم.

با شما پیمان می‌بندیم که قلم‌های خود را بر زمین نگذاریم که شعار ما آگاهی بخشی است و این قلم‌ها تنها سلاح ما در مبارزه با جهل و جور و فساد برآمده از حاکمیت استبداد است.

پس هر کجا که باشیم و با هر روش که بتوانیم ندای مظلومیت همراهان‌مان خواهیم شد. پیام‌رسانان آزادگی سرافرازان در بند و میراث‌داران جاودانگی شهدای سبز تا آن روز که دوباره بهار سبز آزادی ایرانمان را در بر بگیرد.

جمعی از وبلاگ‌نویسان، گردانندگان سایت­های سبز و کنشگران فضای آنلاین

وبلاگ­نویس­ها و کنشگران آنلاین:

آزاده اسدی وبلاگ «آزاده گریزپا»/ میراردوان  اسدی  / رشید اسماعیلی نویسنده وبلاگ «یک کلمه» / سید کوهزاد اسماعیلی نویسنده وبلاگ «تاسیان» / مرتضی اصلاحچی نویسنده وبلاگ «کورسو» / آرمان امیری نویسنده وبلاگ «دیوانه سرا» / میثم بادامچی نویسنده وبلاگ «نیکوماخوس» / فاریا بارلاس نویسنده وبلاگ «فاریا» /  احمد باطبی نویسنده وبلاگ «احمد باطبی» / کامیار بهرنگ نویسنده وبلاگ «دلشوره» / رضا بهزادیان نژاد / آرش بهمنی نویسنده وبلاگ «مرثیه های خاک» / علی تقی­پور / فرشاد توماج نویسنده وبلاگ «شوره زار» / هَماد جمشیدی / لیدا حسینی­نژاد / احمدرضا حکمی /  محمدحافظ حکمی / آرش حسینی­پژوه نویسنده وبلاگ «سائس نبشت»/ اشکان ذهابیان / امیر رشیدی نویسنده وبلاگ «ورق پاره های زندان» / مهدی سحرخیز / صدرا سمنانی رهبر / روح­الله شهسوار وبلاگ «روح سوار» / شهاب­الدین شیخی / محمد صادقی وبلاگ «منبر آنلاین» / سامان صفرزایی وبلاگ «محاوره»/ علی طباطبایی / علی عبدی نویسنده وبلاگ «گاه نوشته های علی» / ساجده عرب­سرخی / مسیح علی نژاد نویسنده «نوشته های مسیح علی نژاد» / محسن عمادی / حمزه غالبی نویسنده وبلاگ «رتوریک» / علی فتوتی وبلاگ «کاکتوس» /  علی­حسین قاضی­زاده نویسنده وبلاگ «قاضی­نوشته ها» / آیدا قجر نویسنده وبلاگ «زن فردا» / علی قلی­زاده / مهدی قلی­زاده اقدم / آرش کمانگیر نویسنده وبلاگ «کمانگیر» / حنیف مزروعی / علی مزروعی نویسنده وبلاگ «متولد ماه مهر» / میثم مشایخ نویسنده «تارنمای میثم مشایخ»  / احسان مقدسی / سمانه موسوی وبلاگ «کابوس کبوتر» / علی نکویی نویسنده «وب­نوشته­های نم­نم» /  فرخ نگهدار نویسنده تارنمای «فرخ نگهدار» / شاهین نوربخش  / علی هنری نویسنده وبلاگ «از سرزمین پست» / مهدی یارمحمدی

گردانندگان وبسایت های:

ادوارنیوز / امروز / تحول سبز / جمهوری­خواهی / چمران نیوز / شبکه اجتماعی سبزلینک / ندای آزادی / ندای سبز آزادی / نوروز

گردانندگان صفحات فیسبوک:

10 اسفند / اگر بازداشت شدیم، چه کنیم؟ / ایران برای همه ایرانیان / ایرانیان فیسبوک / ایستاده با مشت / بابا اقتدار / برابری­طلبان مخالف زن­ستیزی و مرد­ستیزی / برای آزادی میرحسین موسوی از حصر خانگی عضو شوید / به یاد هاله سحابی / به یاد هدی صابر / پی‌گیری وضعیت زندانیان سیاسی استان فارس / تحریم فعال انتخابات مجلس / جنبش دانشجویی / حامیان مجتبی واحدی / حصرشان را خواهیم شکست / حمایت از رامین پرچمی، هنرمند سبزمان / حمایت از محمود وحیدنیا / حمایت از هنرمندان سبز / دموکراسی سکولار برای ایران / سال 90 سال آگاهی تا رهایی / ستاد سبز امید / شهروند سبز / کمپین خانواده زندانیان سیاسی / کمپین درخواست از هنرمندان برای شکستن سکوت / گروه فیسبوکی ایرانیش نیوز / گروه هنری عصیان / گرین­توث؛ رسانه شهروندی / گزارش یک آدم ربایی-حال و هوای یک رئیس جمهوری درحصر / ما مخالف حمله نظامی به ایران هستیم / مجید توکلی-شرف جنبش دانشجویی- را آزاد کنید / من در انتخابات شرکت نمی­کنم / من میرحسین موسوی هستم / مهدی کروبی / مهدی کروبی را آزاد کنید / نهضت بازگشت­های غیرمقوایی /


مدرسه‌ی عرصه‌ی سوم

سال ۸۴ وقتی بهم پیشنهاد دادن که توی کنشگران کار کنم خیلی فک می‌کردم یه جایی هست مثل بقیه‌ی جاها و یه کاری مثل بقیه‌ی کارها. اما این جوری نبود. یه محیطی بود برای آدم‌های حرفه‌ای. برای کسانی که دغدغه داشتن. برای کسانی که دنبال فعالیت توی زمینه‌ی جامعه‌ی مدنی بودن.

اون‌‌جا بود که تعریف من از جامعه‌ی مدنی به حدی رسید که فهمیدم کاری که می‌کردم آب در هاون کوبیدن بوده. اون‌جا بود که فهمیدم می‌شه کاری رو به صورت گروهی انجام داد و نتیجه گرفت. اون‌جا بود که فهمیدم این همه تئوری می‌تونه با برنامه‌ریزی از حوزه‌ی حرف بیاد توی عمل و شکل بگیره.

… اما چه سود که دولت کریمه، حکومت مهرورز نمی‌تونست ببینه که جایی به مردم یاد می‌ده که خودشون باشن. جایی هس که یاد می‌ده محیط زیست، اعتیاد، ایدز و هزار درد دیگه‌ی جامعه‌ی ما به رنگ سیاست نیست و یه مطالبه‌ی اجتماعی-فرهنگی و غیر سیاسی هست. می‌شه با مشارکت مردم هر مشکلی رو حل کرد. برای دولتی که قدم به قدم دروغ و نفاق رو لق‌لقه می‌کرد این آگاهی‌بخشی یعنی تضعیف دولت، یعنی روشن کردن چراغی که باید خاموش بمونه.

روز ۲۴ اسفند ۸۵ بهم زنگ زدن که دفتر تهران پلمپ شده. چرا؟ کسی نمی‌دونست. خب مشخص بود که برنامه‌ها دارن.

چند هفته پیش از اون معاون استاندار وقت فارس (دکتر!!! احمدرضا دستغیب) منو خواست توی دفترش. خیلی برادرانه!!! بهم گفت که «تو پسر خوبی هستی و من می‌دونم اگه اشتباهی هم بکنی از سر عناد نیس. گاهی اوقات آدم‌ها کارهایی می‌کنن و بعد می‌فهمن که چه اشتباهی کردن». بعد از کلی صغرا-کبرا گفت که «شما دارید برای آمریکا و اسرائیل جاسوسی می‌کنید» و ادامه داد و گفت و گفت.

وقتی کنشگران رو بستن تازه فهمیدم که علم غیب این آقای دستغیب از کجا اومده بود و چی می‌گفت. هم زمان با کنشگران چند موسسه‌ی دیگه هم بسته شد و جرم همه تقریبن شبیه به هم بود: فروش اطلاعات به عناصر بیگانه

این اتهام اون‌قدر خنده‌دار بود که باور کردنش رو سخت می‌کرد تا این که یه روزی دکتر رامین جهان‌بگلو، دکتر کیان تاج‌بخش و هاله اسفندیاری رو گرفتن و بعد از یه مدت کوتاه یه سری اعتراف‌های‌ تلویزینی ازشون پخش شد. اسمی رو بردن به عنوان رابط جاسوسی که با موسسه‌ی کمک‌کننده به ما یکی بود: هیفوس.

همیشه برام سئوال بود که من هم توی این موسسه کار می‌کردم و مدیر یه بخشی بودم. باید یه علامت کوچیک از این قضیه رو ببینم یه نه. جالب اینه که من به تمام سندهای منطقه‌ی جنوب دست‌رسی داشتم و هیچ ندیدم که حتا منو ذره‌ای به شک بیاندازه. گذشت و دکتر رزاقی بازداشت شد، به جرم نکرده و راه نرفته. جالب اینه که مث همه‌ی کارهای دولت مهرورز دنبال پرونده‌سازی بودن. آقای خوش‌صدایی از ستاد خبری اطلاعات به من زنگ زد و گفت که دکتر رزاقی از شما سوءاستفاده کرده و چنین و چنان. مثالی زد جالب: «حقوقی که به تو می‌دادن میزانش با سندهایی که ثبت شده فرق می‌کنه، بیا شکایت‌نامه‌ای تهیه کن تا حقت رو بهت بدیم». اینی که از کجا می‌دونستن دریافتی من چقدره خودش جای بحث داره اما این رو نمی‌دونستن که این خواست من و خیلی دیگه از بچه‌هایی بود که با کنشگران کار می‌کردیم. اصل قضیه این بود که ما بخشی از حقوقمون رو برمی‌گردوندیم تا توی راستای هدف مجموعه خرج بشه. واکنش من اون‌قدر تند بود که توی جواب بهم گفت «این‌قدر قهرمان‌بازی درنیار، سوپرمن!» و تلفن رو قطع کرد… بعد از اون برای من و بچه‌های دیگه بازجوی اختصاصی گذاشتن. کسی که وظیفه داشت هر از چندگاهی خیلی محترمانه بازجویی کنه.

قصدم گفتن قصه‌ی هفتاد من کاغذ نیست. خواستم بگم که همیشه دلم می‌خواست کنشگرانی باشه و دوباره دور هم جمع شیم و کاری کنم که احساس خوبی داشته باشم. معنی واقعی غیردولتی بودن و غیراقتصادی بودن رو حس کنم. بفهمم که می‌شه توی اوج بود و خدمت کرد، با برنامه نه بی‌هدف.

توی تمام این سال‌ها دست به خیلی کارها زدم. کارهای خیلی بزرگی انجام شد که من جزئی از اون بودم اما هیچ کدوم نتونست حتا لحظه‌ای از حس کار کردن توی اون مجموعه رو بهم بده.

بگذریم… چند ماه پیش فهمیدم دکتر رزاقی موسسه‌ای رو تاسیس کرده به اسم عرصه‌ی سوم. برای غیر طبیعی نبود چون بعد از کنشگران دکتر صاحب امتیاز و مدیرمسئول مجله‌ی اینترنتی عرصه‌ی سوم بود ولی از هدف‌هاش بر نمی‌اومد که همون کنشگران باشه. تا این که چند هفته‌ی پیش خبری شنیدم که قراره دکتر که از تیم قبلی جدا شده به زودی مدرسه‌ی عرصه‌ی سوم رو راه‌اندازی کنه و همین چند روز پیش مدرسه اعلام موجودیت کرد:

مدرسه عرصه سوم، موسسه‌ای غیر انتفاعی، غیر دولتی و مستقل است که توسط جمعی از فعالان مدنی با هدف ترویج، تقویت و ارتقای جامعه‌ی مدنی، دموکراسی، حقوق بشر و صلح در جامعه ایرانی تاسیس شده است. این موسسه ابتدا از سال ۱۳۸۰ ‌با ‌نام «کنشگران داوطلب» در ایران تاسیس و فعالیت خود را آغاز کرد. مهمترین برنامه‌های کنشگران داوطلب در سال‌های اولیه‌ی فعالیت خود از این قرار بودند:
– اجرای برنامه ظرفیت‌سازی و توانمندسازی فعالان و سازمان‌های جامعه‌ی مدنی ایرانی
برنامه‌ی تنوع بخشی رسانه‌ای و ظرقیت‌سازی جامعه‌ی مدنی در عرص‌ی مجازی
– برنامه‌ی زنان در جوامع در حال تغییر با برگزاری نشست‌های مشترک در مراکش، ترکیه، ایران و بلژیک، و…
– برگزاری اجلاس‌های منطقه‌ای جامعه‌ی اطلاعاتی سازمان‌های جامعه‌ی مدنی در خاورمیانه و غرب آسیا، و اجلاس سازمان‌های غیر دولتی زنان جنوب مربوط به پکن +۵ و ۱۰+.
– برنامه‌ی نقش سازمان‌های غیر دولتی زنان و کودکان در ترویج اهداف هزاره‌ی توسعه در پنج استان کشور (استان هرمزگان،
سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، کردستان و کرمان) .
با توجه به شرایط پر مخاطره‌ی کنونی، جمعی از کنشگران داوطلب با درس‌گیری از فعالیت‌ها و برنامه‌های پیشین به منظور تداوم بخشیدن به برنامه‌ی تقویت جامعه‌ی مدنی و دموکراتیک‌سازی جامعه‌ی ایرانی به منظور ظرفیت‌سازی و قدرتب‌خشی به جنبش حقوق مدنی-سیاسی، قدرت‌یابی شهروندان، دفاع از آزادی انجمن‌ها و تامین حقوق شهروندان و تواناسازی محیط سیاسی و اجتماعی با سازماندهی جدید، اقدام به تاسیس مدرسه عرصه سوم در حوزه جامعه مدنی ایرانی کردند.

بخش آموزشی مدرسه هم جای خوبی هست برای یادگرفتن. هم دوره‌های حضوری داره و هم دوره‌های آنلاین که به نظرم نشون می‌ده مدیریت مجموعه قرار نیس دست روی دست بذاره و نهایتن به ۴ تا کلاس بی‌کیفیت بسنده کنه. من خیلی امیدوارم و به همه پیشنهاد می‌دم که این مدرسه رو پی‌بگیرن چون قطعن یکی از بهترین‌ها هست و پیشینه‌ی درخشانی داره.

صفحه‌ی فیس‌بوک مدرسهصفحه‌ی توئیتر مدرسه


کاشکی قضاوتی در کار بود – برای مریم بهرمن

دلم خیلی برای مریم تنگ شده. شاید این دل‌تنگی از سر اینه که در قبال دوستی‌ای که باهاش دارم وظیفه‌ی خودم می‌دونم که کاری کنم اما چه کار می‌شه کرد؟

بشینم و بگم که چرا گرفتنش، داد بزنم و گله بشنوم که چرا داد زدی! روزگار سختی شده. نه می‌شه این همه ناراحتی رو بروز نداد و نه می‌شه گفت. باید ساکت موند و … تو این روزهایی که تنهایی شده رفیقم، بیش‌تر به عمق تنهایی‌ها پی می‌برم. «همه با هم‌ایم» اما تنهای تنها. بگذریم…

maryam-bahrman2

نمی‌دونم چی باید از مریم گفت اما می‌دونم که این مریم خیلی‌ها رو به زانو درآورده، زنده‌باشی مریم. امروز بیش‌تر از همیشه از دوستی با تو احساس افتخار می‌کنم و امیدوارم هر چه زودتر تو بهار آزادی ببینمت. وقتی که سایه‌ی هیچ دیکتاتوری روی سرمون نباشه، وقتی فضای مردسالارانه‌ی جامعه‌ای که امروز به خودکامه‌گی سیاسی رسیده وجود نداشته باشه…

این پوستر رو وقتی برای مریم درست کردم مدام این شعر شاملو تو ذهنم بود.

 

maryam-bahrman1

آنجا

جنبش شاید،

اما جُنبنده‌یی در کار نیست:

نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف

نه عفریتانِ آتشین‌گاوسر

نه شیطانِ بُهتان‌خورده با کلاهِ بوقیِ منگوله‌دارش

نه ملغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های مُتنافی. ــ

تنها تو

آنجا موجودیتِ مطلقی،

موجودیتِ محض،

چرا که در غیابِ خود ادامه می‌یابی و غیابت

حضورِ قاطعِ اعجاز است.

گذارت از آستانه‌ی ناگزیر

فروچکیدن قطره‌ قطرانی‌ست در نامتناهی‌ ظلمات:

«ــ دریغا

ای‌کاش ای‌کاش

قضاوتی قضاوتی قضاوتی

درکار درکار درکار

می‌بود!» ــ

maryam-bahrman3

اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.

ذاتش درایت و انصاف

هیأتش زمان. ــ

و خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.

 

بدرود!

بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)

رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار

شادمانه و شاکر.

از بیرون به درون آمدم:

از منظر

به نظّاره به ناظر. ــ

نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ

من به هیأتِ «ما» زاده شدم

به هیأتِ پُرشکوهِ انسان

تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم

غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم

تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم

که کارستانی از این‌دست

از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار

بیرون است.

انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:

توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن

توانِ شنفتن

توانِ دیدن و گفتن

توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن

توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان

توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی

توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت

و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی عریان.


آموزش کار با جیمیل

یه مدت پیش توی دوره‌ی «استاد بزرگی ایمیل و جیمیل» شرکت کردم. دوره‌ی خوبی هس. از هر سطحی که باشی به دردت می‌خوره.

چن وقت بعدش آژانس گردشگران نیاز پیدا کرد به آموزش، تصمیم گرفتم که همین دوره رو به صورت یه جزوه‌ی کامل در بیارم و بذارم که بچه‌ها بتونن استفاده کنن. حاصلش شد این:

gmail-icon



برگه‌ها :1234567...15