:::: MENU ::::
در دسته‌ی: جامعه مدنی

مدرسه‌ی عرصه‌ی سوم

سال ۸۴ وقتی بهم پیشنهاد دادن که توی کنشگران کار کنم خیلی فک می‌کردم یه جایی هست مثل بقیه‌ی جاها و یه کاری مثل بقیه‌ی کارها. اما این جوری نبود. یه محیطی بود برای آدم‌های حرفه‌ای. برای کسانی که دغدغه داشتن. برای کسانی که دنبال فعالیت توی زمینه‌ی جامعه‌ی مدنی بودن.

اون‌‌جا بود که تعریف من از جامعه‌ی مدنی به حدی رسید که فهمیدم کاری که می‌کردم آب در هاون کوبیدن بوده. اون‌جا بود که فهمیدم می‌شه کاری رو به صورت گروهی انجام داد و نتیجه گرفت. اون‌جا بود که فهمیدم این همه تئوری می‌تونه با برنامه‌ریزی از حوزه‌ی حرف بیاد توی عمل و شکل بگیره.

… اما چه سود که دولت کریمه، حکومت مهرورز نمی‌تونست ببینه که جایی به مردم یاد می‌ده که خودشون باشن. جایی هس که یاد می‌ده محیط زیست، اعتیاد، ایدز و هزار درد دیگه‌ی جامعه‌ی ما به رنگ سیاست نیست و یه مطالبه‌ی اجتماعی-فرهنگی و غیر سیاسی هست. می‌شه با مشارکت مردم هر مشکلی رو حل کرد. برای دولتی که قدم به قدم دروغ و نفاق رو لق‌لقه می‌کرد این آگاهی‌بخشی یعنی تضعیف دولت، یعنی روشن کردن چراغی که باید خاموش بمونه.

روز ۲۴ اسفند ۸۵ بهم زنگ زدن که دفتر تهران پلمپ شده. چرا؟ کسی نمی‌دونست. خب مشخص بود که برنامه‌ها دارن.

چند هفته پیش از اون معاون استاندار وقت فارس (دکتر!!! احمدرضا دستغیب) منو خواست توی دفترش. خیلی برادرانه!!! بهم گفت که «تو پسر خوبی هستی و من می‌دونم اگه اشتباهی هم بکنی از سر عناد نیس. گاهی اوقات آدم‌ها کارهایی می‌کنن و بعد می‌فهمن که چه اشتباهی کردن». بعد از کلی صغرا-کبرا گفت که «شما دارید برای آمریکا و اسرائیل جاسوسی می‌کنید» و ادامه داد و گفت و گفت.

وقتی کنشگران رو بستن تازه فهمیدم که علم غیب این آقای دستغیب از کجا اومده بود و چی می‌گفت. هم زمان با کنشگران چند موسسه‌ی دیگه هم بسته شد و جرم همه تقریبن شبیه به هم بود: فروش اطلاعات به عناصر بیگانه

این اتهام اون‌قدر خنده‌دار بود که باور کردنش رو سخت می‌کرد تا این که یه روزی دکتر رامین جهان‌بگلو، دکتر کیان تاج‌بخش و هاله اسفندیاری رو گرفتن و بعد از یه مدت کوتاه یه سری اعتراف‌های‌ تلویزینی ازشون پخش شد. اسمی رو بردن به عنوان رابط جاسوسی که با موسسه‌ی کمک‌کننده به ما یکی بود: هیفوس.

همیشه برام سئوال بود که من هم توی این موسسه کار می‌کردم و مدیر یه بخشی بودم. باید یه علامت کوچیک از این قضیه رو ببینم یه نه. جالب اینه که من به تمام سندهای منطقه‌ی جنوب دست‌رسی داشتم و هیچ ندیدم که حتا منو ذره‌ای به شک بیاندازه. گذشت و دکتر رزاقی بازداشت شد، به جرم نکرده و راه نرفته. جالب اینه که مث همه‌ی کارهای دولت مهرورز دنبال پرونده‌سازی بودن. آقای خوش‌صدایی از ستاد خبری اطلاعات به من زنگ زد و گفت که دکتر رزاقی از شما سوءاستفاده کرده و چنین و چنان. مثالی زد جالب: «حقوقی که به تو می‌دادن میزانش با سندهایی که ثبت شده فرق می‌کنه، بیا شکایت‌نامه‌ای تهیه کن تا حقت رو بهت بدیم». اینی که از کجا می‌دونستن دریافتی من چقدره خودش جای بحث داره اما این رو نمی‌دونستن که این خواست من و خیلی دیگه از بچه‌هایی بود که با کنشگران کار می‌کردیم. اصل قضیه این بود که ما بخشی از حقوقمون رو برمی‌گردوندیم تا توی راستای هدف مجموعه خرج بشه. واکنش من اون‌قدر تند بود که توی جواب بهم گفت «این‌قدر قهرمان‌بازی درنیار، سوپرمن!» و تلفن رو قطع کرد… بعد از اون برای من و بچه‌های دیگه بازجوی اختصاصی گذاشتن. کسی که وظیفه داشت هر از چندگاهی خیلی محترمانه بازجویی کنه.

قصدم گفتن قصه‌ی هفتاد من کاغذ نیست. خواستم بگم که همیشه دلم می‌خواست کنشگرانی باشه و دوباره دور هم جمع شیم و کاری کنم که احساس خوبی داشته باشم. معنی واقعی غیردولتی بودن و غیراقتصادی بودن رو حس کنم. بفهمم که می‌شه توی اوج بود و خدمت کرد، با برنامه نه بی‌هدف.

توی تمام این سال‌ها دست به خیلی کارها زدم. کارهای خیلی بزرگی انجام شد که من جزئی از اون بودم اما هیچ کدوم نتونست حتا لحظه‌ای از حس کار کردن توی اون مجموعه رو بهم بده.

بگذریم… چند ماه پیش فهمیدم دکتر رزاقی موسسه‌ای رو تاسیس کرده به اسم عرصه‌ی سوم. برای غیر طبیعی نبود چون بعد از کنشگران دکتر صاحب امتیاز و مدیرمسئول مجله‌ی اینترنتی عرصه‌ی سوم بود ولی از هدف‌هاش بر نمی‌اومد که همون کنشگران باشه. تا این که چند هفته‌ی پیش خبری شنیدم که قراره دکتر که از تیم قبلی جدا شده به زودی مدرسه‌ی عرصه‌ی سوم رو راه‌اندازی کنه و همین چند روز پیش مدرسه اعلام موجودیت کرد:

مدرسه عرصه سوم، موسسه‌ای غیر انتفاعی، غیر دولتی و مستقل است که توسط جمعی از فعالان مدنی با هدف ترویج، تقویت و ارتقای جامعه‌ی مدنی، دموکراسی، حقوق بشر و صلح در جامعه ایرانی تاسیس شده است. این موسسه ابتدا از سال ۱۳۸۰ ‌با ‌نام «کنشگران داوطلب» در ایران تاسیس و فعالیت خود را آغاز کرد. مهمترین برنامه‌های کنشگران داوطلب در سال‌های اولیه‌ی فعالیت خود از این قرار بودند:
– اجرای برنامه ظرفیت‌سازی و توانمندسازی فعالان و سازمان‌های جامعه‌ی مدنی ایرانی
برنامه‌ی تنوع بخشی رسانه‌ای و ظرقیت‌سازی جامعه‌ی مدنی در عرص‌ی مجازی
– برنامه‌ی زنان در جوامع در حال تغییر با برگزاری نشست‌های مشترک در مراکش، ترکیه، ایران و بلژیک، و…
– برگزاری اجلاس‌های منطقه‌ای جامعه‌ی اطلاعاتی سازمان‌های جامعه‌ی مدنی در خاورمیانه و غرب آسیا، و اجلاس سازمان‌های غیر دولتی زنان جنوب مربوط به پکن +۵ و ۱۰+.
– برنامه‌ی نقش سازمان‌های غیر دولتی زنان و کودکان در ترویج اهداف هزاره‌ی توسعه در پنج استان کشور (استان هرمزگان،
سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، کردستان و کرمان) .
با توجه به شرایط پر مخاطره‌ی کنونی، جمعی از کنشگران داوطلب با درس‌گیری از فعالیت‌ها و برنامه‌های پیشین به منظور تداوم بخشیدن به برنامه‌ی تقویت جامعه‌ی مدنی و دموکراتیک‌سازی جامعه‌ی ایرانی به منظور ظرفیت‌سازی و قدرتب‌خشی به جنبش حقوق مدنی-سیاسی، قدرت‌یابی شهروندان، دفاع از آزادی انجمن‌ها و تامین حقوق شهروندان و تواناسازی محیط سیاسی و اجتماعی با سازماندهی جدید، اقدام به تاسیس مدرسه عرصه سوم در حوزه جامعه مدنی ایرانی کردند.

بخش آموزشی مدرسه هم جای خوبی هست برای یادگرفتن. هم دوره‌های حضوری داره و هم دوره‌های آنلاین که به نظرم نشون می‌ده مدیریت مجموعه قرار نیس دست روی دست بذاره و نهایتن به ۴ تا کلاس بی‌کیفیت بسنده کنه. من خیلی امیدوارم و به همه پیشنهاد می‌دم که این مدرسه رو پی‌بگیرن چون قطعن یکی از بهترین‌ها هست و پیشینه‌ی درخشانی داره.

صفحه‌ی فیس‌بوک مدرسهصفحه‌ی توئیتر مدرسه


سرمایه‌ی اجتماعی: سرمایه‌ای که به باد می‌رود

لیالی از من خواست که درباره‌ی سرمایه‌ی اجتماعی بنویسم. خیلی سال پیش، توی یه گردهم‌آیی کوچیک، دوستی آماری رو از سال 80 می‌خوند. اوضاع سرمایه‌ی اجتماعی افتضاح بود. همیشه می‌ترسیدم که پی قضیه رو بگیرم. فرار کردم و کردم تا این که امروز مجبور شدم پی‌اش رو بگیرم. این شد نوشته‌ای درباره‌ی «سرمایه‌ی اجتماعی». البته بد نیست که نوشته‌‌های صادق و علی رو هم بخونید.

هر وقت، جایی بحثی شده من این تعریف رو دادم که «سرمایه‌ی اجتماعی شبیه سرمایه‌ی مالی هست با این تفاوت که اون‌جا ارزش، پول هست و این‌جا ویژگی‌های جامعه. تفاوت دیگه‌اش این هست که سرمایه‌داری مالی شاید فردی باشه اما سرمایه‌داری اجتماعی حتمن در گرو معیارهای گروه است». پس بحث اصلی سر گروه هست یعنی این ارزش‌ها باید در راستای رابطه‌ی گروهی باشه. پس ویژگی‌هایی چون زیبایی، خوش ذوقی و … از مولفه‌های سرمایه‌ی اجتماعی نیستند، چون در گرو منافع جمعی نیستند. با این وجود پرسشی که پیش می‌آد اینه که چه چیزهایی ارزشه؟ این خیلی بستگی به فرهنگ داره اما آیا می‌شه نقطه‌ی مشترکی پیدا کرد که هر فرهنگی رو در بر بگیره؟ به گمانم می‌شه «اخلاق» رو همون نقطه‌ی مشترک گرفت. بحث رو می‌خوام از حوزه‌ی شخصی خارج کنم، چون به نظرم هر کسی در یک گروه باید ویژگی‌های نخستینی داشته باشه تا یه عضو معمولی (یا شهروند در یک جامعه) باشه.

خیلی گشتم که ملاک‌های سنجش سرمایه‌ی اجتماعی رو پیدا کنم. نتیجه‌اش شد این که پاول بولن (Paul Bullen) توی پژوهشی بر روی 6249 شهروند اهل سیدنی به این نتیجه رسید که 8 معیار (رابطه‌ی گروهی، فعالیت گروهی، اعتماد و امنیت، رابطه‌ی همسایه‌ها، خانواده و دوستان، تحمل دیگری متفاوت یا Tolerance of diversity، ارزش زندگی و رابطه‌ی کاری) برای اندازه‌گیری سرمایه‌ی اجتماعی وجود داره؛ اما دکتر کیان تاج‌بخش فکر می‌کنه که سرمایه‌ی اجتماعی با «میزان اعتماد عضوهای جامعه و هم‌چنین سطح عضو بودن در گروه‌های مدنی رسمی و غیر رسمی» قابل اندازه‌گیری هست.

بر اساس نظر دکتر تاج‌بخش این توضیح لازمه که عضو بودن توی گروهای مدنی (حزب، تشکل غیر دولتی، گروه با هدف خاص و …) یه معیار خیلی مهم توی جذب سرمایه‌ی اجتماعی هست. نباید فراموش کرد که هر جامعه‌ای یک سری هنجار (Norm) داره و هر فرد نسبت به دیگر عضوهای جامعه مسئولیتی (Reciprocity) داره. افزون بر اون باید به یاد داشت که جامعه یعنی رابطه با دیگری (Network) -چه فرد و چه گروه‌های درون‌جامعه- و نه گوشه‌گیری و تنهایی. برگردیم سر بحث اصلی: پرسش اینه که چه جوری عضوهای یک جامعه به هم، اعتماد می‌کنند؟ اعتماد کردن مهم می‌شه وقتی تردی گویر (Trudy Govier) بر این باوره که «اعتماد اجتماعی، حسی است که باعث مشارکت می‌شود و تنها در این حالت است که انسان در عین تفاوت‌ها قادر به حل مشکلات خواهد بود».

پیش از ادامه‌ی بحث بخشی از آمارهایی که گفتم رو این‌جا می‌آرم و بعد ادامه می‌دم:

این آمارها مربوط به طرح «پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌ها» که سال 1380 به یاری وزارت فرهنگ گردآوری شده و دکتر کیان تاج‌بخش درباره‌اش مقاله‌ای نوشته که توی سال 1382 و در شماره‌ 107 فصل‌نامه‌ی موسسه‌ی عالی پژوهش تامین اجتماعی چاپ شده.

بخش نخست: آگاهی ایرانی‌ها از عامل‌های تعیین‌کننده‌ی بینش اجتماعی

  • 65.1% مردم نمی‌دونن که کی دل‌سوز کشور هست و کی به فکر پست و مقام
  • 60.7% مردم نمی‌دونن که رعایت قانون برای پیش‌برد کارهاشون به‌تره یا پارتی‌بازی
  • 72.6% مردم نمی‌دونن که آدم خوب کیه و آدم بد کیه
  • 70% مردم نمی‌دونن که دین‌دار واقعی کیه و آدم ریاکار کیه

بخش دوم: اعتماد

88.4% ایرانی‌ها به عضوهای خانواده‌ی خود اعتماد دارند و 49% آن‌ها به خویشاوندان خود. جالب این که تنها 4.44% ایرانی‌ها به دوستان خود اعتماد دارند.

بیش‌ترین اعتماد ایرانیان به معلمان است با 80% و کم‌ترین آن به بنگاه‌دارها با 5.6%. جالب این که اعتماد مردم به روحانیان 46.7%، به قاضی‌ها 44.7% و به نیروی انتظامی 51.7% هست.

اوضاع وقتی خراب می‌شه که به نظر ایرانی‌ها 30.8% مردم اهل کمک، 26% امانت‌دار، 22.9% با گذشت، 20.7% آن‌ها پای‌بند به قول‌شان، 18.1% مردم راست‌گو، 16.6% آن‌ها منصف و تنها 4.4% آن‌ها مردمی تلاش‌گر هستند.

ایرانی‌ها بر این باورند که 68.9% مردم اهل تقلب و کلاه‌برداری هستند. 66.2% آن‌ها متملق و چاپلوس‌اند و 56.4% آن‌ها دورو.

نتیجه‌‌گیری کیان تاح‌بخش:

  • 88.4% اعتماد به خانواده تولیدکننده‌ی سرمایه‌ی اجتماعی نیست.
  • در بین ایرانیان میزان «نگرش منفی به شهروندان» زیاد و میزان «نگرش مثبت» بسیار کم است.

بخش سوم: مشارکت

برای مردم ایران «مشارکت» جزء آخرین انتخاب‌ها هست. امنیت با 46.2% و رفاه با 31.5% بیش‌ترین دغدغه‌های ایرانیان است.

دکتر تاج‌بخش بحث رو با تحلیل این که چرا به این جا رسیدیم ادامه می‌ده. بر این باوره که «نداشتن برنامه برای شعارهای انقلاب»، «سقوط دولت موقت و تسلط دولت -متشکل از اعضای حزب جمهوری اسلامی- برنهادهای مدنی»، «جنگ و افت سیاست‌های تامینی»، «بازسازی تکنوکراتیک (دوران حکومت هاشمی رفسنجانی) بدون رسید به شعارهایی چون حذف یارانه‌ها، ترویج فرهنگ مصرف و …» و «مانع‌های جدی در رسیدن دولت اصلاحات به هدف‌هایش» عامل‌های اصلی «دگرگونی سرمایه‌ی اجتماعی در ایران» هستند. هم‌چنین فکر می‌کنه که نهادهایی چون بنیاد مستضعفان، بیناد جانبازان، بنیاد 15 خرداد، کمیته‌ی امداد و … نتوانستند در تولید سرمایه‌ی اجتماعی نقش موثر پایداری داشته باشند و «به بنگاه‌های خیریه‌ی اقتصادی عظیمی تبدیل شدند که سمت‌گیری آنان … نوعی انباشت سرمایه در راستای منویات ایدئولوژیک است».

social-capital-measuring-hamed-ghodsi

لیالی بسیار تاکید داشت که تئوری نگم و راه‌کار بدم. فکر کردم با گفتن این مقدمه‌ی تقریبن بلند بشه یه راه‌کار خوب ارائه داد:

به نظر من (به عنوان کسی که سال‌ها توی گروه‌های مدنی مختلف فعالیت کرده) تنها راه اعتمادسازی بین مردم مشارکت دادن اونا -حداقل- برای پیش‌برد دغدغه‌ها و یا حل مشکل‌های کوچیک خودشون هست. نتیجه‌ی این مشارکت، ایجاد اعتماده. ویژگی آدما اینه که تا کسی رو نشناسند، به او اعتماد نمی‌کنند. این درگیر کردن مردم افزون بر آسودگی حکومت از مشکل‌های خرده ریز اما مهم جامعه، باعث ارتباط اجتماعی و در نتیجه افزایش اعتماد می‌شه. شکی نیست که پویایی، تلاش، ارزشمندتر شدن زندگی، دل‌سوزی، کمک به دیگری و … از پس همین مشارکت شکل می‌گیرن.
خیلی خلاصه می‌شه گفت که افزایش روحیه‌ی مشارکت‌جویی مردم در فعالیت‌های مدنی از طریق تشویق آن‌ها به راه‌اندازی تشکل‌های غیر دولتی تنها راه بالا بردن سرمایه‌ی اجتماعی هست.

این فهرستی است از آن چه من در باره‌ی معیارهای سنجش سرمایه‌ی اجتماعی پیدا کردم:
صداقت، صراحت، سهیم کردن دیگران در اطلاعات و عقاید و افکار و احساسات، احترام و ارزش قائل شدن برای طرف مقابل، حمایت از توانایی‌ها و شایستگی‌های طرف مقابل، تمایلات هم‌یارانه و یاری‌گرانه و رفتارهای اعتمادآمیز، تلاش و جدیت، گذشت، امانت‌داری، انصاف، خیرخواهی و کمک، پای‌بندی به قول

آمار جدید از وضعیت سرمایه‌ی اجتماعی در ایران (12 مرداد 1385)
رویارویی روسیه با فقدان سرمایه‌ی اجتماعی


PerSPIP

Hi my friends

I can’t say what happend to me, but i can’t write again in my weblog.

I work in the site: www.chehrehpoush.com and I must go to university, earn monye, research in SPIP software and… .

plz accept my excuse.

دوستان عزیز سلام

من به شدت باد و به سنگینی کوه عذر می‌خوام. به خدا اگه بدونید چه بلاهایی تو این مدت سرم اومده کلی گریه می‌کنید. من سرم خیلی شلوغ شده و خیلی نمی‌تونم مطلب بنویسم. ولی تو یه سایت کار می‌کنم که خوشحال می‌شم بهمون سر بزنید:www.chehrehpoush.com

یادم رفت که راجع به سایت براتون بگم. این سایت یه بخش از سایت اسپیپ هست که یه برنامه‌ی مدیریت محتوا هست و کاملاً رایگانه و یه تیم که من هم عضوش هستم داریم رو سایت فارسی اون به نام اسپیپ فارسی کار می‌کنیم.

می‌بینمتون و در ضمن می‌خوام مطالبی که برای اونجا‌می‌نویسم رو اینجا هم بذارم.


NGO

I want to discuss about civil society elements. I try to discuss about all but it need your help. Before these discussions I want to write about Non-Governmental Organizations (NGOs) and in general about Non-Profit Organizations.
Since now, I write in English and Farsi but I must say that I won’t translate my english text to farsi or reverse.

Lets share our knowledges:
The NGO give to communities that based on some factors: 1.Non-governmental 2.Non-political 3.Non-comercial (I think it is not necessary to discribe these, but if you don’t think so, tell me to do it.)
a) The main goal of NGOs are improving the social levels to best.
b) The NGOs are bridge between governance and it’s citizens. (It exist only in native NGOs)
c) I think the members of NGOs are volunteer, at least in Iran.
d) I think the the NGOs are work in social services.
e) The NGO’s structure based on demotratic roles.
f) …
I think Iran is the first country that had the modern NGOs, like now. I have proof for my posit: When the first religious community established in Iran? in the Abbasian Era? … before it?…
Yes, the first modern NGO established in Iran, it wasn’t political, commercial or governmental community. The establishers are public Iranian and almost are against the central governance. They helped the poor men, built mosque and, read and unsrestand Quran, Hafez, Sa’adi, Molana’s Divan and so on.
You can find more about NGO in these links:
1. Categorizing NGOs: http://docs.lib.duke.edu/igo/guides/ngo/define.htm
2. NGO difinition: http://www.ngo.org/ngoinfo/define.html

 

تشکل غیر دولتی برگردان واژه ی زیر هست:
NGO = Non-Governmental Organization
این که چرا غیر دولتی به این خاطره که در تعریف به سازمانی غیر دولتی گویند سازمانی غیردولتی است که:
1.هیچ وابستگی مالی یا … به دولت نداشته باشد(البته موافق یا مخالف بودن با دولت یا همکاری با آن یا جلوگیری از فعالیت آن تناقضی با غیر وابسته بودن یا تعریف ندارد)
2. غیر سیاسی باشد
3. غیر انتفاعی باشد

این که ریشه ی تشکل غیردولتی از کجاست را نمی دانم اما معمولن آن را به زمان پیدایش انسان اولیه نسبت می دهند اما در اغلب موارد مقصود تشکل غیر دولتی با سبک نوین هست که به جنگ جهانی دوم بر می گردد. من معتقدم که سبقه‌ی آن در ایران بیش از 100 سال است چرا که ما هیات‌های مذهبی داشته‌ایم که شکل‌گیری آن‌ها به عهد شاه عباس بر می گردد. با توجه به فعالیت‌های آن‌ها می‌توانیم آن‌ها را تشکل غیردولتی بنامیم. مگر نه این که همین هیات‌های مذهبی مراسم آموزش قرآن می‌دهند. مگر نه این که برای فقرا پول جمع می‌کنند. مگر نه این که مراسم قاشق‌زنی و … برگزار می‌کردند. مگر نه این که حسینه و مسجد بنا می‌کردند و مگر نه این که همین حسینیه و مسجدها همواره به روشنگری و انتقاد می‌پرداختند. مگر نه این که در زمانی نه چندان دور مرکز علم و به عبارتی دانشگاه، همین مسجد بود. مگر نه این که هر کس برای رضای خدا و نه برای پول … در مسجد جمع می‌شد (البته منظورم هنگام برگزاری مراسم مذهبی نیست). مگر نه این که… . خیلی مثال دال بر تاسیس اولین تشکل‌های غیردولتی به سبک مدرن در ایران هست که متاسفانه به خاطر لوای مذهبی و بی‌مذهب بودن روشنفکر نماهای صاحب رسانه و تریبون عنوان نمی‌شود. متاسفانه ما به جای تصحیح خود همواره به الگوبرداری از غرب می‌پردازیم. به جای این که شکل هیات مذهبی را به جمعیتی ورای دیدگاه مذهبی تغییر دهیم به تشکل‌سازی پرداختیم تا مثل همیشه در عدد و رقم پیشه باشیم و در مفهوم… . در ایران بیش از 20000 تشکل غیردولتی وجود دارد و در دولت نهم قرار است این رقم تنها در استان فارس به بیش از 2000 تشکل ارتقا پیدا کند.
به قولی هر کس که قهر می کند به تاسیس تشکل غیر دولتی روی می‌آورد و جالب‌تر آن که طبق مصوبه ی جدید دولت تشکل غیر دولتی به «سمن» تغییر نام داده است و به خاطر این که بعضی و تنها بعضی از این تشکل‌ها فعالیت سیاسی و تجاری انجام می‌دادند، مصوب کرده است که برای کسب مجوز – پس از گذراندن مراحل ثبتی- نیاز به تایید صلاحیت هیاتی است تا صلاحیت گفتاری و رفتاری و ظاهری موسسین نیز تایید شود، مبادا که چهره‌ی آن‌ها سیاسی گونه یا شبیه به پول باشند. کاش مسئولین و پیش از آن‌ها من و تویی که قصد تاسیس تشکل غیر دولتی را داریم به تعریف، تاریخچه، جایگاه و … تشکل‌های غیر دولتی نگاهی هرچند کوتاه داشته باشیم.
بدانیم که چه کار می‌خواهیم بکنیم. در کجا؟ با چه کسانی؟ در چه مکانی؟ با چه هزینه‌ای؟ و ده‌ها سوال که در قالب برنامه ریزی استراتژیک می‌گنجد.
نه این که پس از ثبت تشکل تازه به فکر چه کنیم بیافتیم و کاری بی ثمر انجام دهیم.
خیلی از مبحث دور شدم.
1.تشکل غیر دولتی پلی است بین دولت و ملت. تشکل غیر دولتی برای تداوم توسعه و انتقاد به فعالیت‌های دولت و از همه مهم‌تر مشارکت در اداره‌ی امور آمده است و نه برای برگزاری جشن و صدور بیانیه به مناسبت نوروز و عاشورا و …
2. معمولا اعضای تشکل‌های غیر دولتی به صورت داوطلبانه فعالیت می‌کنند. نه این که به ازای هر ساعت جلسه ……. تومان پول بگیرند یا حاضر نباشند از جمعه و شب و روز خود بزنند.
3. تشکل غیر دولتی برای ارتقائ سطح جامعه شکل گرفته است نه برای مخالفت با دولت یا براندازی آن. تشکل‌ها نباید بازیچه ی دست سیاست‌مداران (چه داخلی و چه خارجی) شوند
4. هدف تشکل باید در راستای توسعه‌ی پایدار باشد. نه این که برای گرفتن پروژه یا همکاری موقتی با دولت حاضر باشد از اهداف خود بگزرد و با دیدی کوتاه مدت (هر چند خیرخواهانه) با برنامه‌های بی‌پایه و بی‌نتیجه‌ی دولت هم‌سو شود
حرف زیاد است اماوقت اندک
به درود


Volunteer Actors

let see…

1. I put the campaign again: http://we-change.org/spip.php?article11

2. I wanna to introduce to you our institute websites: http://www.irancsos.org=Iran Civil Society Organizations or http://www.irancsos.net

“Volunteer Actors” institute estabiulished in 1380 (2001) and work on “Iran CSOs Training & Research Center (ICTRC)”.

It has 2 offices in Iran and want to open 3rd office as soon. The main office based in Tehran and another one in Shiraz.

It published the first news website about Iran CSOs (Civil Society Organizations) in Shahrivar (September): http://www.koneshgaran.net

*********

I am working in Shiraz office. I glad to hear, see you or read your letter. We can help you to optimaize or estabilish your NGO.

it is our Y! group:  http://groups.yahoo.com/group/volunteer_actors


Sohrab Razzaghi Siahroudi

Dr.Sohrab Razaghi has been arrested last night.
He is the director of the ICTRC (Volunteer Actors). He has interdicted to study before this….

How much force must CSO members in Iran tolerate???!!

این تیکه از نوشته رو توی اردی‌بهشت ۱۴۰۱ نوشتم، سال‌ها بعد از این اتفاق

الآنی که اینا رو می‌نویسم، به شخصه نه میلی و نه قصدی برای فعالیت توی جامعهٔ مدنی دارم. در واقع سال‌هاست که از بیرون به فعالیت‌هایی که که داشتم نگاه می‌کنم و نقدشون می‌کنم. نمی‌دونم اون وقتی که این رو می‌نوشتم چه فکری می‌کردم. الآن به نظرم به جای تمرکز روی فرد و پر و بال دادن و بزرگ کردن آدم‌ها باید روی نهاد تمرکز کرد چون آدما -فارغ از این که تغییر می‌کنند- می‌آیند و می‌روند. ما توی مسیر رسیدن و یاد گرفتن دموکراسی هستیم اما هنوز آدما رو بزرگ می‌کنیم و تبدیلشون می‌کنیم به دیکتاتورهایی که علیه تمام چیزی که دنبالشیم اقدام می‌کنند. البته که بی هیچ شکی هر شکلی از نقض حقوق بشر -من جمله بازداشت و انفرادی و غیره- محکومه. شاید اون زمانی که این رو می‌نوشتم بیش‌تر تمرکزم روی همین نقض حق کسی بوده که نباید به خاطر فکر و رفتار/عمل مدنی که داشته مجازات می‌شده.

این روزها خیلی باور دارم که آدم‌ها عوض می‌شن، حتا اگه زمانی خوب بوده باشند و صادقانه کار و فعالیت کرده باشند. این رو نمی‌گم چون دعواهایی که توی ایران با آقای رزاقی داشتم -به همون شکل و فرم- این‌جا هم ادامه داشت و من چه قدر ابلهانه اشتباهم رو تکرار کردم. این رو می‌گم چون آدمای زیادی رو دیدم که عوض شدند. البته که مرادم از عوض شدن توی شکل حضیضی و قهقرایی اونه. آدمایی که دچار غم نون شدن و سفید رو سیاه نشون دادن که بغض و حبشون رو ارضا کنند و بدتر از اون عقده‌هایی قدرت‌طلبانه رو سیر.

سال ۱۳۸۶ -من ۲۲ یا ۲۳ ساله- چند ماهی بود که از تیم مدیریت منطقه‌ای یه پروژهٔ کنشگران داوطلب جدا شده بودم؛ چرایی جدایی و شکلش -هر چند که یه بار دیگه هم سال‌ها بعد و توی یه کشور دیگه تکرار شد- توضیح مفصلی می‌خواد. وقتی آقای رزاقی بازداشت شد، از یه شمارهٔ ناشناس (که واضحه از کجا بود) یه تلفن گرفتم. شروع کرد سوآل و جواب؛ دست گذاشت روی اختلافی که من و آقای رزاقی توی شکل اجرای پروژه داشتیم. خوب و با جزئیات می‌دونست که من سر همون اختلاف از «کنشگران داوطلب» جدا شدم. بعد وصلش کرد به قراردادی که با مجموعه داشتم و از حقوقی که می‌گرفتم پرسید. گفت «رزاقی فساد مالی داشته، یه سری از همکارانتون ازش شاکیت کردن. برو دادگاه ازش شکایت کن». برام واضح بود که قصد پرونده‌سازی دارند. بهش گفتم «درسته که کم‌تر از قراردادم دریافتی داشتم اما توافق کردیم، من مشکلی ندارم». توضیح مبسوطی داد که پول توی حساب شخصی‌اش هست و صرف امور شخصی شده و … جزئیات رو به خاطر نسپردم چون برام پر واضح بود که خزعبلاتی!! است برای وارد کردن من توی پرونده‌سازی علیه آقای رزاقی. چند بار درخواستش رو تکرار کرد و من رد کردم. اون قدر مطمئن این کار رو کردم که با عصبانیت گفت «فکر کردی سوپرمن هستی!» و تلفن رو قطع کرد.

سال‌ها گذشت. منم مثل خیلی‌های دیگه آوارهٔ کشور دیگه‌ای شدم. سال ۲۰۱۱ آقای رزاقی موسسه‌ای به اسم «عرصهٔ سوم» رو توی هلند راه انداخت اما بعد از چند ماه با بقیهٔ موسس‌ها دچار مشکل شد و ازشون جدا شد. با من تماس گرفت و برای ثبت سازمان جدید درخواست کمک کرد. تمایلی برای همکاری نداشتم؛ نه به این خاطر که فکر می‌کردم آدم بدی است یا شاید هم دوست نداشتم باور کنم که آدم‌هایی هستند که به اسم جامعهٔ مدنی اما به کام قدرت و ثروت هر کاری می‌کنند. معتقد بودم که توی کار آدم قابل اعتمادی نیست و بیش از حدی که باید خود رای و خود محوره. به اصرار ایشون و توصیهٔ دوستان تصمیم گرفتم که تا پا گرفتن سازمان کنارش بمونم. متاسفانه زمانی که سازمان پا گرفت و چند هفته قبل از این که استعفا بدم و دوستانه جدا شیم، این همکاری به شکل خیلی بدی تموم شد. یه روزی یه نامه از یه وکیل گرفتم که از دفتر سازمانی که تازه ثبت شده بود، دزدی کردم. همهٔ اینا به این خاطر بود که قبول نکرده بودم توی پروژه‌ای که قرار بود توش مسئولیت داشته باشم چیز خلاف واقعی رو گزارش کنم. هنوز هم نمی‌دونم چرا به اون‌جا رسیدیم اما مطمئنم که آدما عوض می‌شوند. آدم‌ها کارهایی می‌کنند غریب، خیلی غریب …

بعد از این اتفاق بود که شروع کردم به تماس با هر کسی که می‌دونستم یه زمانی با آقای رزاقی کار کرده. فکر می‌کردم که شاید سر اختلافی که با هم داشتیم این کار و رفتار رو کرده اما از پس حجب و حیای همکارهای اون روزها و کسایی که یه زمانی گذرشون به آقای رزاقی خورده فهمیدم که قصه‌ای که اون روز از اون مامور معذور شنیدم دور از واقعیت نبوده. پول‌هایی که به جای حساب سازمان توی حساب شخصی رفتن، قراردادهایی که مبلغ پرداختی با رقم درج شده توی قرارداد مقایرت داشت، پول‌هایی که ادعا شد توسط قوهٔ قضاییه ضبط شدن اما هیچ وقت سندی ارائه نشد و …

امروز بعد از تمام فراز و فرودهای زندگی، بعد از تصمیم برای کنار گذاشتن هر شکی از فعالیت مدنی، بعد از پیدا کردن جای دنج و راحت توی فضای حرفه‌ای کاری، بعد از دور شدن -خیلی دور شدن- از اون فضاها و آدما و اتفاق‌ها و صد البته بعد از از دور دیدن اتفاق‌هایی که دیدم، شاید بد نباشه که بگم آقای رزاقی رو چه جور آدمی می‌دونم. بی‌شک این نظرم بی‌طرفانه نیست و تجربهٔ زیسته‌ام است. البته این امکانم هست که به کل برداشت اشتباهی داشته باشم.

آقای رزاقی یه آدمی است مطرود فضای سیاسی و علمی که دوست داشت احساس‌های سرکوب شده تو اون فضاها رو توی جامعهٔ مدنی پیدا کنه اما راه رو نمی‌دونست و به نظرم هنوز هم نمی‌دونه. به ظاهر به دموکراسی و تکثر معتقده اما توی عمل به هیچ وجه. از شنیدن الفاظی مثل «آقای دکتر» و هر شکلی از تملق ذوق می‌کنه و نرم می‌شه و البته که مخالفت رو هم برنمی‌تابه. در مورد پول هم که زیاد حرف زدم و مثال آوردم.

توضیحات جانبی:

  • برای پروژه‌ای که کنشگران داوطلب با هیفوس داشت (سال ۱۳۸۵)، قرارداد ۲۵۰۰ یورویی امضا کرده بودم. قرارداد دیگه‌ای هم با اینترنیوز داشتم اما مبلغش رو یادم نیست. با توافقی که کرده بودیم ماهانه ۳۰۰ هزار تومان (حدود ۴۰۰ یورو) برای هر دو پروژه می‌گرفتم که بنا بود بقیه از طرف من به سازمان‌های غیر دولتی کمک بشه. من خبر ندارم که شده یا نه ولی با شناختی که از آقای رزاقی پیدا کردم بعیده این اتفاق افتاده باشه.
  • بعدترها شنیدم که هیات مدیرهٔ کنشگران داوطلب با آقای رزاقی (مدیر عامل) اختلاف داشتند و یکی از مهم‌ترین نقاط اختلاف این بوده که آقای رزاقی نه حاضر بوده حسابی به اسم سازمان باز کنه و نه حساب چند امضایی. پول همهٔ پروژه‌ها به حساب شخصی‌اش می‌رفته. این اتفاق توی سازمان توی هلند هم تکرار شد.
  • اختلاف من و آقای رزاقی زمانی شروع شد که ایشون به عنوان مدرس یکی از دورهایی که من مدیرش بودم اومد شیراز اما روز دوم به بهانهٔ این که «کیفیت شرکت‌کننده‌ها پایینه» گفت می‌خواد بره. البته که چند ساعت قبلش یه تلفنی گرفته بود و دعوت شده بود به یه جلسه. اجازه ندادم دوره رو منحل کنه و گفتم که من مدیر دوره هستم و ترجیح می‌دم که دوره ادامه پیدا کنه چون خیلی از شرکت‌کننده‌ها از شهرهای دور اومدن و برنامه‌ریزی کردن. این به مزاج آقای رزاقی خوش نیومد چون به هر حال من کارمندش بودم و باید حرف «رئیس» رو گوش می‌دادم.
  • حسم به تصمیم‌های احساسی و بی‌اصول آقای رزاقی پیش از این اختلاف و کل‌کل علنی شکل گرفته بود. زمانی که دفتر شیراز کنشگران داوطلب رو راه می‌انداختیم، من هنوز استخدام نبودم و بنایی هم برای استخدام شدن نداشتم. در واقع علی فتوتی جاگیر شده بود و چون توی مصدومیتش خودم رو مقصر می‌دونستم، تصمیم گرفتم هر کاری داره رو انجام بدم. یکی‌اش این بود که دفتر شیراز رو راه بیاندازند. یه روز توی شوخی بین خودمون بودیم که آقای رزاقی زنگ زد به عباس نوربخش -عضو هیات مدیرهٔ کنشگران داوطلب و مدیر دفتر شیراز- و شکایت که چرا دفتر آماده نشده. اونم گوشی رو داد به منی که تا اون موقع آقای رزاقی رو نه دیده بودم و نه حرف زده بودیم. آقای رزاقی با خشم و جدیت به من از همه جا بی‌خبر گفت: «این جوری نمی‌شه کار کرد! تا آخر هفته باید دفتر راه افتاده باشه». جا خوردم که مگه من کارمندشم که این جوری حرف می‌زنه و اصلاً این چه مدل حرف زدن با کسیه که اولین باره حرف می‌زنی. چند وقت گذشت و بنا شد که کار آی‌تی دفتر رو انجام بدم. من که تازه دوره‌های MCSE رو گذرونده بودم، سریع گفتم که چون توی چند طبقه هستیم و ممکنه هر لحظه بخوایم تغییراتی توی چیدمان داشته باشیم، شبکه رو بی‌سیم کنیم. همه کاری هم کردم ولی یه روز آقای رزاقی زنگ زد که من دارم می‌آم شیراز برای بازدید از دفتر. رفتم فرودگاه دنبالش و شروع کرد گزارش گرفتن از پیش‌رفت کارهای مربوط به راه‌اندازی دفتر. گفتم همه چی آماده است و شبکه هم تا چند روز دیگه راه می‌افته. وقتی گفتم که شبکه بی‌سیمه با یه حس اعتماد به نفسی گفت: «شبکهٔ بی‌سیم امن نیست، عوضش کن». هر چی از امنیت، شبکه و معماری شبکه می‌دونستم رو گفتم که قانع شه این تصمیم عاقلانه‌ای نیست اما جواب نداد. چند هفته بعد که با بچه‌های دفتر تهران حرف می‌زدم گفتن که ما شبکهٔ بی‌سیم داریم و خیلی راضی هستیم. بعدها که آقای رزاقی رو دیدم و دلیل اون تصمیم و اصرار عجیبش رو پرسیدم به کل مخالفتش رو انکار کرد و تقلیلش داد به «ابراز نگرانی».
  • امروزی که اینا رو می‌نویسم خوشحالم که سال‌هاست فعالیت -به شکلی که بهش اعتقاد داشتم و دارم- رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کار و زندگی. سعی می‌کنم یه زندگی سالم داشته باشم و اون چیزی که بهش باور دارم رو توی خانوادهٔ کوچک خودم پیاده کنم تا تلاش مذبوحانه داشته باشم برای ساختن یه جامعهٔ سالم کنار آدمای ناسالم، اونم از راه دور. بدون ادعا نشستم و دارم خودم و دوستام رو نقد می‌کنم. معتقدم که از بیرون از ایران نمی‌شه فعالیت کرد؛ حداقل من آدم این کار نیستم و بلد هم نیستم. لقای جامعهٔ مدنی خارج‌نشینان به تن من زار می‌زنه، برای همینه که من وصلهٔ ناجور بودم و هستم.