:::: MENU ::::

In the name of Democracy

1. Yesterday I heard that IRIB wanna to show avowal of Ramin Jahanbogloo, Hale Esfandiari and Yahya Kian TajBakhsh.

2. I received a message: “hey man! congratulate your hacked site”. It is the site of IRIB research center.

3. The www.baztab.com (related to Mohsen Rezaei – previous boss of Sepah-e Pasdaran) published the news about establishing of Farsi BBC TV in Iran and had a news about reduceing popularity of IRIB.

I think these news must link together… in the first news IRIB wanna to say: “USA and Israil want a silent (colored) revolution in Iran by Iranian NGOs”. (I should say it: in 23 Esfand 1385 -I think few weeks after recording these avowals- Iranian security agency locked the head office of ICTRC in Tehran and block its’ accounts. The guilt!!! of ICTRC was selling security information to foreigner for silence revolution!!!!!! I worked there….) in second news we have a hacker that want to send his/her objections to IRIB. why? because s/he believe the IRIB banned Javan radio because this radio had an virtual election about President Dr.Mahmood AmmadiNejad. => in 3rd news we heard about new news TV.

I think IRIB must change the opinion structure about political occurs and must hadn’t siding opinion. I know that you are laugh but I think we must repeat and repeat this ask…


:)

1.I don’t have any thing to say. I have an exam in Thursday and …

2. Amir (my best friend and my partner) and I are designing websites :) but not with SPIP CMS. You can see our sites as soon as publish. I think you can find them in www.rdit.ir (the official site of our company) the name of our web-designing group is 10000 Javdan. (Ali Honarvar designed this logo & Amir Masoudi chosen the name)


عشق

عشق شیرین‌ترین واقعه‌ی زندگی هست. شیرین‌ترین، شیرین!!!!

دستات

وقتی دستات تو دستام بود حس می کردم که پرهای یه قو رو تو دستام گرفتم…

 

ولی تو… توی …. زود دستت رو کشی.

عیب نداره…. تو هم یه روز عاشق می شی محبوب محجوب من!!!!!


سفر

گاهی ندیدن آدما یعنی سفر، یه سفر طولانی.
خدا حافظت باشه عزیزم.

مهم نیست که من می‌رم یا تو…
مهم اینه که از هم دور می‌شیم….


تیشه بر خواب

منم فرهاد
در پی معشوق
[شیرین‌ترین تلخی دنیا]

تمام بیستون را تیشه کشیدم
تمام شد…

اما تو نبودی
نه نشانی
و نه نامی

شیرین!
ای زیباترین نیمه‌ی پایانی فصل طلایی
ای سرخ‌ترین…
دوباره مرا به بند کدام وسعتت کشیده‌ای؟

رفتی
و من
با صدای خش خش عابران بر سنگ‌فرش زندگی
در هجوم پر تردد عروسکان کوکی
آرام آرام تو را گم کردم….

باد بود و پاییز
تو بودی و زیبایی
برگان زرد طلایی و
درخشش آفتاب چشمان تو

و من در این سکوت رویایی
بی حضور دستان همواره گرم تو
لبان همیشه خندان تو
و نگاه معصومانه‌ات
به تلخ‌ترین مزه‌ی گس دنیا رسیدم…

×××

وای!
چه کابوس دهشت نابه‌هنگامی

تو هنوز هم هستی
هنوز هم
من تو را دوستت می‌دارم
پس چرا نمی‌خندی ای شیرین‌ترین؟

بگو
بگو کدام کوه را باید به تیشه بیاسایم؟

منم فرهاد
فرهاد کوه کن
عاشق‌ترین عاشق‌ها…

تقدیم به تو ای شیرین‌ترین اتفاق که همیشه مرا به وسعت بی‌پایانت راه دادی…


باران من

باز هم برای تو که همیشه دوست داشتنی هستی

****

دیشب خواب تو را دیدم

به وسعت باران بودی:

آبی

روان

شفاف

 

دستان مرا

[که همیشه غرق خواهشند]

گرفتی

به خانه ات دعوتم کردی

ولی مرا راهی به آن جا نیست…

قلب سرخ می‌خواهد

و روح بارانی

 

من همین جا

پشت همین در طلایی

در این پاییز رویایی

می‌مانم تا

تو باز رخ بنمایی

ای باران من…


تو

بی تو چون خوابم

با تو چون رویا

بی تو چون آبم

با تو چون دریا

 

آی ای بینهایت!

ببین…

دستانم را بگیر

ببین که می لرزند

این همان دستانی است که

فریادها زده و خروش‌ها برآورده

 

دستانت را می‌گیرم

مثل همیشه گرم و لطیف‌اند

 

ادامه نداره.. نمی تونم توصیف کنم. نمی تونم بگم که دستای تو چقدر آرامش بخش اند. چقدر مست کننده اند.
هی نایاب ترین!
بی تو خواهم مرد
ببین…


برای تو

این چشم ها و این همه نگاه اشک‌آلود

برای تو…

این زبان و این همه دوستت دارم

برای تو…

این ذهن و این همه شعر عاشقانه

برای تو…

این قلب و این همه سرخی

فدای تو…

 

دیگر هیچ ندارم

تمام دارایی‌ام همین است:

دو دست و دو چشم و یک قلب

 

کاش داسی می‌داشتم

تا هر شب برای تو از آسمان

ستاره و ماه می‌چیدم.

کاش درختی می‌بود

تا هر صبح برای تو

انار سینه می‌شکافت.

تا کلبه‌ای می‌داشتم

تا هر عصر

در عیوان رو به دشتش

چشم در چشم تو

فنجان چای که

گرما از قلبت می‌گیرد را

می‌نوشیدم

لبان پر مهرت را

می‌بوسیدم

پیراهن عطراگین پر مهرت را

می‌بوییدم

و دستانت

-گل های رازقی سپید

در بینهایت ملکوتی-

را به سان کودکی می‌فشردم

 

آن گاه تو می ماندی….


شیرین

تازه از خواب برخواسته ام

با صدای اصابت اشکانت بر قلب آخته‌ام

 

تو رفتی ….

این کودک شرمنده را

ببخش

عشقت را دریغ نکن

لااقل «شین»ش را

با آن جمله‌ها خواهم ساخت

تو که می‌دانی

تنها کلمه‌ای که به یاد دارم

«شیرین» است

 

عشقت را دریغ نکن

لااقل «شین»ش را….


برگه‌ها :1...89101112131415