:::: MENU ::::
در دسته‌ی: اجتماعی

حق طلاق زنان متاهل

در نوشته‌ای با عنوان «شروط ضمن عقد»، در مورد شرط‌هایی برای منصفانه‌تر کردن زندگی مشترک نوشتم. متاسفانه با وجود قوانین موجود امکان منصفانه کردن شرایط زندگی مشترک وجود ندارد اما به تمهیداتی مثل «شروط ضمن عقد» یا «وکالت برای اجازهٔ دائمی خروج»، می‌توان وضعیت زندگی مشترک را عادلانه‌تر کرد و حقوق غیر منطقی و غیر منصفانه در زندگی مشترک را سلب کرد. در زیر نمونه‌ای از متن وکالت حق طلاق به همسر را که با کمک دوستان وکیل تهیه شده است را می‌آورم.

ادامه‌ی نوشته

حق خروج از کشور زنان متاهل

در راستای نوشتهٔ پیشین با عنوان «شروط ضمن عقد»، وکالت برای اجازهٔ دائمی همسر (زوجه) برای گرفتن گذرنامه و خروج از کشور به هر مقصدی، یکی از بایدهاست که نیاز به وکالت‌نامهٔ جدا دارد. در این نوشته، نمونه‌ای از این وکالت‌نامه را که بر اساس نظر و مشورت چندین وکیل و دوست تهیه شده است را می‌گذارم.

ادامه‌ی نوشته

شروط ضمن عقد

چند وقت گذشته برای تهیهٔ شروط ضمن عقد مناسب و منصفانه با چند وکیل حرف زدم و اینترنت را زیر و رو کردم. اصلاً کار ساده‌ای نبود و برای همین تصمیم گرفتم که نتیجه را این‌جا بگذارم، شاید گذر کسی به این‌جا افتاد و استفاده کرد.

ادامه‌ی نوشته

اینترنت ملی یا شبکهٔ ملی اطلاعات

از طرف رادیو زمانه از من دعوت شد که نظرم رو دربارهٔ «اینترنت ملی» و چالش‌هایی که داره بگم. خیلی سال است که سعی کردم از بحث‌های هیجانی دوری کنم و تا جای ممکن به صورت فنی حرف بزنم. نوشتهٔ زیر متنی است که توی صحبت‌های قبل از مصاحبه بین من و گردانند رد و بدل شد.

من بحث رو توی ۳ سطح می‌بینیم: چی شد که ایران به فکر همچین چیزی افتاد؟ آیا عملیاتی کردنش سودی داشت؟ چی می‌شه؟

ادامه‌ی نوشته

چه طور ماله‌کش نباشیم

‏من سال ۱۳۸۴ از حزب مشارکت استعفای اعتراضی دادم و فعالیت سیاسی رو گذاشتم کنار. دلیل‌هاش هم هر چه که بود، هنوز هم معتقد بهترین انتخاب بود. قطعا دیدگاه سیاسی دارم اما نه تبلیغش کردم و نه می‌کنم و نخواهم کرد. به عنوان یه نفر با یه کم تجربهٔ فعالیت مدنی، به خودم اجازه نمی‌دم که ‏دغدغه‌های اجتماعی‌ام رو به دیدگاه سیاسی‌ام وابسته کنم. برای من جمهوری اسلامی یه حکومتی است مثل هر حکومت دیگه (فارغ از این که اون حکومت خوب باشه یا بد). نگاه سیاسی‌ام (فارغ از این که موافق جهموری اسلامی هستم یا مخالفش) مال خودمه و سعی می‌کنم توی کارم دخالتش ندم. ‏به تبع دلیلی، نمی‌بینم که سر نگاه سیاسی‌ام با کسی بحث کنم چون اون‌قدر اطلاعات ندارم و مهم‌تر از اون، وقتش رو. البته که سعی می‌کنم نگاه‌های مختلف رو بخونم و نگاه سیاسی‌ام رو بهتر کنم؛ مثل هر شهروند با دغدغه یا به قولی «شهروند فعال». این تلاش منه، امید که کارگر باشه.

ادامه‌ی نوشته

نقض آزادی انجمن‌ها با مسدود کردن اینترنت

جلسه در مجلس آلمان درباره‌ی آزادی انجمن‌هااولین روزهای سپتامبر ۲۰۱۳ به دعوت دو نماینده‌ی بوندستاگ (امید نوری‌پور و بیژن جیرسرایی) برای یه کنفرانس مطبوعاتی دعوت شدیم. من، آقای رزاقی و مریم میرزا درباره‌ی آن‌چه مانع آزادی انجمن‌ها در ایران هست صحبت کردیم؛ من قضیه رو از دید محدودیت‌های اینترنتی بررسی کرده بودم و سعی کردم خلاصه‌ی اون رو توی چند دقیقه ارائه کنم. متن زیر خلاصه‌ی اون هست.

ادامه‌ی نوشته


سرمایه‌ی اجتماعی: سرمایه‌ای که به باد می‌رود

لیالی از من خواست که درباره‌ی سرمایه‌ی اجتماعی بنویسم. خیلی سال پیش، توی یه گردهم‌آیی کوچیک، دوستی آماری رو از سال 80 می‌خوند. اوضاع سرمایه‌ی اجتماعی افتضاح بود. همیشه می‌ترسیدم که پی قضیه رو بگیرم. فرار کردم و کردم تا این که امروز مجبور شدم پی‌اش رو بگیرم. این شد نوشته‌ای درباره‌ی «سرمایه‌ی اجتماعی». البته بد نیست که نوشته‌‌های صادق و علی رو هم بخونید.

هر وقت، جایی بحثی شده من این تعریف رو دادم که «سرمایه‌ی اجتماعی شبیه سرمایه‌ی مالی هست با این تفاوت که اون‌جا ارزش، پول هست و این‌جا ویژگی‌های جامعه. تفاوت دیگه‌اش این هست که سرمایه‌داری مالی شاید فردی باشه اما سرمایه‌داری اجتماعی حتمن در گرو معیارهای گروه است». پس بحث اصلی سر گروه هست یعنی این ارزش‌ها باید در راستای رابطه‌ی گروهی باشه. پس ویژگی‌هایی چون زیبایی، خوش ذوقی و … از مولفه‌های سرمایه‌ی اجتماعی نیستند، چون در گرو منافع جمعی نیستند. با این وجود پرسشی که پیش می‌آد اینه که چه چیزهایی ارزشه؟ این خیلی بستگی به فرهنگ داره اما آیا می‌شه نقطه‌ی مشترکی پیدا کرد که هر فرهنگی رو در بر بگیره؟ به گمانم می‌شه «اخلاق» رو همون نقطه‌ی مشترک گرفت. بحث رو می‌خوام از حوزه‌ی شخصی خارج کنم، چون به نظرم هر کسی در یک گروه باید ویژگی‌های نخستینی داشته باشه تا یه عضو معمولی (یا شهروند در یک جامعه) باشه.

خیلی گشتم که ملاک‌های سنجش سرمایه‌ی اجتماعی رو پیدا کنم. نتیجه‌اش شد این که پاول بولن (Paul Bullen) توی پژوهشی بر روی 6249 شهروند اهل سیدنی به این نتیجه رسید که 8 معیار (رابطه‌ی گروهی، فعالیت گروهی، اعتماد و امنیت، رابطه‌ی همسایه‌ها، خانواده و دوستان، تحمل دیگری متفاوت یا Tolerance of diversity، ارزش زندگی و رابطه‌ی کاری) برای اندازه‌گیری سرمایه‌ی اجتماعی وجود داره؛ اما دکتر کیان تاج‌بخش فکر می‌کنه که سرمایه‌ی اجتماعی با «میزان اعتماد عضوهای جامعه و هم‌چنین سطح عضو بودن در گروه‌های مدنی رسمی و غیر رسمی» قابل اندازه‌گیری هست.

بر اساس نظر دکتر تاج‌بخش این توضیح لازمه که عضو بودن توی گروهای مدنی (حزب، تشکل غیر دولتی، گروه با هدف خاص و …) یه معیار خیلی مهم توی جذب سرمایه‌ی اجتماعی هست. نباید فراموش کرد که هر جامعه‌ای یک سری هنجار (Norm) داره و هر فرد نسبت به دیگر عضوهای جامعه مسئولیتی (Reciprocity) داره. افزون بر اون باید به یاد داشت که جامعه یعنی رابطه با دیگری (Network) -چه فرد و چه گروه‌های درون‌جامعه- و نه گوشه‌گیری و تنهایی. برگردیم سر بحث اصلی: پرسش اینه که چه جوری عضوهای یک جامعه به هم، اعتماد می‌کنند؟ اعتماد کردن مهم می‌شه وقتی تردی گویر (Trudy Govier) بر این باوره که «اعتماد اجتماعی، حسی است که باعث مشارکت می‌شود و تنها در این حالت است که انسان در عین تفاوت‌ها قادر به حل مشکلات خواهد بود».

پیش از ادامه‌ی بحث بخشی از آمارهایی که گفتم رو این‌جا می‌آرم و بعد ادامه می‌دم:

این آمارها مربوط به طرح «پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌ها» که سال 1380 به یاری وزارت فرهنگ گردآوری شده و دکتر کیان تاج‌بخش درباره‌اش مقاله‌ای نوشته که توی سال 1382 و در شماره‌ 107 فصل‌نامه‌ی موسسه‌ی عالی پژوهش تامین اجتماعی چاپ شده.

بخش نخست: آگاهی ایرانی‌ها از عامل‌های تعیین‌کننده‌ی بینش اجتماعی

  • 65.1% مردم نمی‌دونن که کی دل‌سوز کشور هست و کی به فکر پست و مقام
  • 60.7% مردم نمی‌دونن که رعایت قانون برای پیش‌برد کارهاشون به‌تره یا پارتی‌بازی
  • 72.6% مردم نمی‌دونن که آدم خوب کیه و آدم بد کیه
  • 70% مردم نمی‌دونن که دین‌دار واقعی کیه و آدم ریاکار کیه

بخش دوم: اعتماد

88.4% ایرانی‌ها به عضوهای خانواده‌ی خود اعتماد دارند و 49% آن‌ها به خویشاوندان خود. جالب این که تنها 4.44% ایرانی‌ها به دوستان خود اعتماد دارند.

بیش‌ترین اعتماد ایرانیان به معلمان است با 80% و کم‌ترین آن به بنگاه‌دارها با 5.6%. جالب این که اعتماد مردم به روحانیان 46.7%، به قاضی‌ها 44.7% و به نیروی انتظامی 51.7% هست.

اوضاع وقتی خراب می‌شه که به نظر ایرانی‌ها 30.8% مردم اهل کمک، 26% امانت‌دار، 22.9% با گذشت، 20.7% آن‌ها پای‌بند به قول‌شان، 18.1% مردم راست‌گو، 16.6% آن‌ها منصف و تنها 4.4% آن‌ها مردمی تلاش‌گر هستند.

ایرانی‌ها بر این باورند که 68.9% مردم اهل تقلب و کلاه‌برداری هستند. 66.2% آن‌ها متملق و چاپلوس‌اند و 56.4% آن‌ها دورو.

نتیجه‌‌گیری کیان تاح‌بخش:

  • 88.4% اعتماد به خانواده تولیدکننده‌ی سرمایه‌ی اجتماعی نیست.
  • در بین ایرانیان میزان «نگرش منفی به شهروندان» زیاد و میزان «نگرش مثبت» بسیار کم است.

بخش سوم: مشارکت

برای مردم ایران «مشارکت» جزء آخرین انتخاب‌ها هست. امنیت با 46.2% و رفاه با 31.5% بیش‌ترین دغدغه‌های ایرانیان است.

دکتر تاج‌بخش بحث رو با تحلیل این که چرا به این جا رسیدیم ادامه می‌ده. بر این باوره که «نداشتن برنامه برای شعارهای انقلاب»، «سقوط دولت موقت و تسلط دولت -متشکل از اعضای حزب جمهوری اسلامی- برنهادهای مدنی»، «جنگ و افت سیاست‌های تامینی»، «بازسازی تکنوکراتیک (دوران حکومت هاشمی رفسنجانی) بدون رسید به شعارهایی چون حذف یارانه‌ها، ترویج فرهنگ مصرف و …» و «مانع‌های جدی در رسیدن دولت اصلاحات به هدف‌هایش» عامل‌های اصلی «دگرگونی سرمایه‌ی اجتماعی در ایران» هستند. هم‌چنین فکر می‌کنه که نهادهایی چون بنیاد مستضعفان، بیناد جانبازان، بنیاد 15 خرداد، کمیته‌ی امداد و … نتوانستند در تولید سرمایه‌ی اجتماعی نقش موثر پایداری داشته باشند و «به بنگاه‌های خیریه‌ی اقتصادی عظیمی تبدیل شدند که سمت‌گیری آنان … نوعی انباشت سرمایه در راستای منویات ایدئولوژیک است».

social-capital-measuring-hamed-ghodsi

لیالی بسیار تاکید داشت که تئوری نگم و راه‌کار بدم. فکر کردم با گفتن این مقدمه‌ی تقریبن بلند بشه یه راه‌کار خوب ارائه داد:

به نظر من (به عنوان کسی که سال‌ها توی گروه‌های مدنی مختلف فعالیت کرده) تنها راه اعتمادسازی بین مردم مشارکت دادن اونا -حداقل- برای پیش‌برد دغدغه‌ها و یا حل مشکل‌های کوچیک خودشون هست. نتیجه‌ی این مشارکت، ایجاد اعتماده. ویژگی آدما اینه که تا کسی رو نشناسند، به او اعتماد نمی‌کنند. این درگیر کردن مردم افزون بر آسودگی حکومت از مشکل‌های خرده ریز اما مهم جامعه، باعث ارتباط اجتماعی و در نتیجه افزایش اعتماد می‌شه. شکی نیست که پویایی، تلاش، ارزشمندتر شدن زندگی، دل‌سوزی، کمک به دیگری و … از پس همین مشارکت شکل می‌گیرن.
خیلی خلاصه می‌شه گفت که افزایش روحیه‌ی مشارکت‌جویی مردم در فعالیت‌های مدنی از طریق تشویق آن‌ها به راه‌اندازی تشکل‌های غیر دولتی تنها راه بالا بردن سرمایه‌ی اجتماعی هست.

این فهرستی است از آن چه من در باره‌ی معیارهای سنجش سرمایه‌ی اجتماعی پیدا کردم:
صداقت، صراحت، سهیم کردن دیگران در اطلاعات و عقاید و افکار و احساسات، احترام و ارزش قائل شدن برای طرف مقابل، حمایت از توانایی‌ها و شایستگی‌های طرف مقابل، تمایلات هم‌یارانه و یاری‌گرانه و رفتارهای اعتمادآمیز، تلاش و جدیت، گذشت، امانت‌داری، انصاف، خیرخواهی و کمک، پای‌بندی به قول

آمار جدید از وضعیت سرمایه‌ی اجتماعی در ایران (12 مرداد 1385)
رویارویی روسیه با فقدان سرمایه‌ی اجتماعی


به مادرم نگو که من ایرانم / دیگو بنوئل

امروز کار کنسل شد، کلاس هم. شاید روز خوبی بود برای رسیدن به کارهای عقب مونده از تارنمای اصلی که حدود چند ماه هست که روش کار می‌کنم. یه فاجعه رخ داد: اینترنت هم تا 48 ساعت قطعه. هیچی سر سازگاری داره. تصمیم گرفتم یه دستی به سر و گوش این لپ‌تاپ بدبخت بکشم. داشتم اطلاعاتم رو طبقه‌بندی می‌کردم که به یه فیلم -که تازه گرفته بودمش- برخوردم: Don’t Tell My Mother That I am in Iran
dont-tell-my-mother
فیلم سال 1378 خورشیدی (2009 میلادی) به سفارش واحد مستندسازی Canal + فرانسه ساخته شده. خیلی آدم‌ها و شبکه‌های دیگه هم هم‌کاری داشتن که می‌شه به شبکه‌ی Nationa Gepgraphic اشاره کرد.
فیلم با یه نماهای بازی از پیست اسکی توچال شروع می‌شه و دختر بی‌حجابی رو روی تله‌کابین نشون می‌ده که کنار گوینده-مجری -که کارگردان فیلم هم هست-  نشسته. گفت‌وگو با «سلام علیکم» و «خوب هستی؟» دیگو بنوئل (Diego Bunuel) شروع می‌شه. به نظرم دیگو دنبال بزرگ و عمومی نشون دادن چیزاییه که توی ایران تابو هست. بیشتر نماهایی که از توچال می‌گیره از دخترهایی هست که حمام آفتاب گرفتن، سیگار می‌کشن، آرایش غیر طبیعی دارن و …
پس از تیتراژ، دیگو سه نکته رو پیش از شروع سفرش می‌گه:
  1. ایرانی‌ها عرب نیستند بل‌که پارسی هستند.
  2. ایران یک کشور مردم‌سالار هست
  3. این که تمدن ایران قدمتی 3000 ساله داره
بخش بعدی فیلم خاطره‌ی سفر دیگو هست به قم. سوژه‌ی اون یک آخوند (یا به گفته‌ی خودش ملایی) هست به نام حاج آقا ایمانی که قصد داره بره خیاطش رو ببینه. آقای ایمانی که به نظر می‌رسه زبان انگلیسی رو میدونه به دیگو می‌فهمونه که اون «هم آدمه، زندگی می‌کنه، می‌خوریه، می‌خوابیه، زن و بچه داره، قسط می‌ده، ماشین سوار می‌شه» و … پس از اون هم می‌گه که صورتش رو اصلاح می‌کنه، لباس مرتب شیک می‌پوشه. معتقده که «دین‌مداری معناش این نیست که از زیبایی‌های دنیا چشم بپوشی». خیلی جالبه که توی ادامه‌ی داستان یه رپ‌خون زیرزمینی با چندتا دختر و لباس‌های معروف رپ‌خون‌ها شروع می‌کنن به خوندن. نمای بعدی حاج آقا ایمانی رو کنار همسرش می‌بینیم که دارن به این آهنگ گوش می‌دن. دیگو با خواننده صحبت می‌کنه. خواننده، پسر حاج آقا هست که یه گروه زیرزمینی رو سرپرستی می‌کنه. حاج آقا هم یه نطق انتقادی به حکومت می‌کنه که چرا اجازه نمی‌دن این گروه‌ها فعالت کنند.
شهر بعدی اصفهان هست. توی اصفهان دیگو یه بازیکن بسکتبال آمریکایی رو موضوع قرار داده. درباره‌ی زندگی‌اش توی ایران صحبت می‌کنن.
شهر بعدی بم هست. چند نمای ارگ بم نمایش داده می‌شه و تمام.
می‌رسیم به تهران. توی تهران از زن‌های راننده‌ی تاکسی می‌گه. یه زن راننده توضیح می‌ده که «ما مثل زن‌های کشورهای عربی نیستیم. زن‌ها توی همه‌ی بخش‌ها فعال هستند» و … قرار بعدی دیگو با یه آرایش‌گر زن هست که توی سالن آریشش به دیگو در باره‌ی آرایش خانم‌ها و شیوه‌ی حجاب توضیح می‌ده. پرسش دیگو به این می‌رسه که «با اون تعریفی که دادین پس چرا روسری شما تا پشت سرتون هست؟».
دیگو سفر تهران رو با دیدار «بابا موشه» که یه ایرانی یهودی هست ادامه می‌ده. بابا موشه اون رو به خوردن ودکا دعوت می‌کنه و مینیاتوری از یه زن برهنه رو به اون نشون می‌ده. این دیدار باعث می‌شه که دیگو سری هم به کنیسه‌ی اونا بزنه و با نماینده‌ی یهودیان در مجلس شورای اسلامی آشنا بشه و بشنوه که «ما توی ایران مشکلی نداریم»، «ایران پس از اسرائیل بیشترین جمعیت یهودی رو در خاورمیانه داره»، «یهودی‌های ایران با صهیونیسم مشکل دارند» و … این حرف‌ها دیگو رو متعجب می‌کنه و پرسش جنجالی رو می‌پرسه که با توجه به صحبت‌های احمدی‌نژاد، ایران با آلمان چه فرقی داره؟ مشخصه که جواب چیه…
دیگو تهران رو پس از حضور در مسابقه‌ی بین‌المللی قرآن‌خوانی (که اون رو با American Idol مقایسه می‌کنه) ترک کرد و به شمال رفت.
شاید برای همه‌ی ما شمال سرسبزی رو تداعی کنه اما دیگو به یاد خاویار می‌افته. تمام خاطره‌گویی شمالش خلاصه می‌شه تو خاویار و گشت ساحلی. دیگو پلیس‌ها رو به «Caviar Party» دعوت می‌کنه و مدام می‌گه کاش ودکا هم داشتیم. پلیس هم فقط لبخند می‌زنه.
فیلم زیبایی‌ها و خوبی‌های ایران رو نشون می‌ده. توی نگاه نخست 4 تا فحش آب‌دار دام به دیگو. دیدم اگه با دید جهان‌گرد-محوری به این فیلم نگاه کنیم خیلی هم بد نیست. امیدوارم در آینده نیاز نباشه که برای جذب جهان‌گرد به هر دروغی آوریزون بشیم و دنیامون رو یه جور دیگه نشون بدیم…

یه نوشته درباره‌ی همین فیلم رو می‌تونید این‌جا بخونید. هرچند که گفته شده‌ فیلم برای شبکه‌ی National Geographic هست و من هم به گفته‌ی دیگو دیدم که برای این شبکه ساخته شده اما توی تیتراژ پایانی می‌نویسه که برای شبکه‌ی کانال+ فرانسه هست.


مثلث خودمشغولی

وقتی که به دنیا می‌آییم فقط از خودمان آگاهیم و خود را تمام جهان می‌دانیم. درک ما از اطراف، فقط چیزی در حد نیازهای اصلی‌مان است که اگر برآورده شوند کاملاً راضی می‌شویم. به تدیریج که آگاهی ما فزونی می‌یابد، متوجه دنیایی خارج از خودمان می‌شویم: آدم‌ها، مکان‌ها و چیز‌هایی که احتیاج‌های ما را برآورده می‌کنند. در این مرحله ما از گوناگونی و تفاوت‌ها آگاه می‌شویم که در نهایت در ما ایجاد سلیقه و ترجیح می‌کند. ما یاد می‌گیریم که بخواهیم و انتخاب کنیم. این با ما نقطه‌ی مرکزی و محور جهانی شده‌ایم که دائماً در حال بزرگ‌تر شدن است و انتظار داریم که تمام انتظارات و خواسته‌هایمان را برآورده کند. منبع خشنودی و رضایت ما از شکل نیازها و خواسته‌های غریزی‌مان -که به گونه‌ای معجزه‌آسا در کودکی ارضا شده است- در آمده و تبدیل به ارضای هوس‌ها و خواسته‌های جدید ما می‌گردد.

اغلب کودکان به تدریج به این حقیقت پی می‌برند که دنیای خارج قادر نیست که تمامی خواسته‌ها و احتیاجات آن‌ها را برآورده کند و بدین جهت خوشان –با کوشش کردن- شروع به تکمیل و بهتر کردن چیزهایی که به آن‌ها داده شده، می‌کنند. به تدریج که وابستگی به آدم‌ها و مکان‌ها و چیزهای دیگر کم می‌شود، نوجوان، اتکا به خود را فرا می‌گیرد. خودکفایی افزایش می‌یابد و می‌آموزد که خوشحالی و رضایت آن‌ها از درون و سعی خودشان سرچشمه می‌گیرد. با گذشت زمان، عواطف آن‌ها رشد می‌کند و توانایی‌ها و نقاط ضعف و محدودیت‌های خود را پذیرا می‌شوند. معمولاً زمانی فرا می‌رسد که آن‌ها برای آن دسته از احتیاجاتشان که از عهده‌ی خودشان بر نمی‌آید خواستار کمک از نیروی برتر می‌شوند.

برای همه‌ی آدم‌ها «بزرگ شدن و رشد» یک امر طبیعی است اما ما در نیمه‌ی راه گیر می‌کنیم و به نظر می‌رسد که هرگز از مرحله‌ی خود مشغولی کودکی کاملاً گذر نمی‌کنیم… ما به دنیای اطرافمان متکی می‌مانیم و از پذیرش این که همه چیز به ما داده نمی‌شود امتناع می‌کنیم. ما خود مشغول می‌شویم و احتیاجات و خواسته‌هایمان از دیگران مبدل به تحمیل و عصیان می‌گردد و به جایی می‌رسیم که سرخوشی و رضایت برای ما غیر ممکن می‌گردد. آدم‌ها و مکان‌ها و جیز‌ها دیگر نمی‌توانند خلا درونی ما را پر کنند و به همین دلیل ما با رنجش و عصبانیت و ترس واکنش نشان می‌دهیم.

رنجش و عصبانیت و ترس مثلث خودمشغولی را به وجود می‌آورند. تمام نواقص اخلاقی از این سه واکنش سرچشمه می‌گیرند. خودمشغولی منشا عدم سلامت عقل ما است. رنجش واکنش ما در برابر گذشته‌مان است. از این طریق ما دوباره به گذشته باز می‌گردیم و در آن زندگی می‌کنیم. از سوی دیگر عصبانیت روش رویارویی ما با زمان حال و واکنشی به منظور انکار واقعیت است. ترس احساسی است که وقتی ما به آینده‌مان فکر می‌کنیم دچار آن می‌شویم و به بیان دیگر واکنش ما در مقابل ناشناخته‌ها و احساس نگرانی از به وقوع نپیوستن رویاهایمان است. هر سه‌ی این احساس‌ها عوارش خودمشغولی است. این واکنش‌ها در مقابل آدم‌ها و مکان‌ها و وقایع گذشته و حال و آینده زمانی ظاهر می‌شود که انتظارات ما از آن‌ها برآورده نشود.ما می‌توانیم از خودمشغولی رهایی پیدا کنیم و پذیرش را جایگزین رنجش، عشق را جایگزین عصبانیت و ایمان را جایگزین ترس کنیم. ما دچار نوعی بیماری هستیم که در انتها ما را مجبور به کمک خواستن می‌کند. خوش اقبالی است که برای ما فقط یک را وجود دارد. باید مثلث خود مشغولی را متلاشی کنیم. یا باید رشد کنیم و یا خواهیم مرد.

از برشور IP NO.12انجمن معتادان گم‌نام با کمی ویرایش و خلاصه کردن.
جمع جالبی است. کلی آدم که اومدن تا یه بیماری بزرگ رو بر طرف کنن اما نه به دوا و دکتر و … با فکر. با تمرین و با اراده. انجمنشون جهانی هست. توی ایران هم شعبه دارن. خوشحالم که بعد از چند سال فعالیت به جایی رسیدن که حتا تو روستاها هم جلسه می‌ذارن و خیلی‌ها رو از بند اعتیاد که یه بیماری روانی هست نجات می‌دن. من خیلی از برشورها و جزوه‌هاشون رو می‌خونم. تو زندگیم به درد می‌خوره.


برگه‌ها :12