وی خود را اینگونه معرفی میکند: «اسم من «حسین درخشان» است، هفدهم دیماه ۱۳۵۳ در محله «آبسردار» تهران بهدنیا آمدهام و الان در شهر نیویورک زندگی میکنم… پس از ورود به دانشگاه به خاطر جو فوقالعاده ناامید کنندهی آنروز دانشگاه و کل جامعه، روز به روز انگیزهام را برای درس خواندن از دست دادم تا اینکه پس از گذراندن بیش از ۱۱۰ واحد و طی حداکثر مدت قانونی تحصیل و چند ترم مشروطی، قبل از اینکه اخراجم کنند خودم تصمیم به انصراف دادم و خلاصه با درجهی فوق دیپلمی درسم را تمام کردم… پیشنهادی که به جلاییپور و شمس -گردانندگان روزنامه «عصر آزدگان»- دربارهی نوشتن یک ستون روزانه دربارهی اینترنت دادم، مورد توجه واقع شد و تا هنگام تعطیلی «عصر آزادگان» این ستون ادامه داشت. پس از آن، دو شماره برای «دانستنیها» نوشتم که آنهم پس از سه هفته توقیف شد. بنابراین، یکی دو ماه بعد به روزنامه «حیات نو» رفتم… به خاطر آشنایی با همایون خیری، یکی از تهیهکنندگان گروه دانش شبکه تلویزیون، به کار دربرنامهای بهنام «کاوش» دعوت شدم… پس از پنج، شش برنامه ظاهرا نامهای از مقامات بالاتر شبکه آمد که مرا ممنوع التصویر میکرد. هرگز دلیلش را نفهمیدم… اما پس از چند هفته، ویزای مهاجرت به کانادا رسید و مجبور شدم ایران را ترک کنم… الان به جز نوشتن این وبلاگ و وبلاگ انگلیسیام، وبسایت نیمهخبری دستهجمعی صبحانه را نگهداری میکتم. هر هفته برای برنامهی روز هفتم در بخش فارسی بی.بی.سی یک برنامهی صدایی ده دقیقهای آماده میکنم. همچنین برگزیدهای از مطالب همین وبلاگ را به انتخاب مسوولین هفتهنامهی شهروند، هر سهشنبه در آن منتشر میکنم…» (منبع: گاهنگار سردبیر خودم)
او را اتفاقی یافتم و با خواندن سرسری گاهنگار قدیمی (به نام هدر) و جدیدش (به نام بچهی قلهک) را خواندم و از طرز تفکرش هیچ چیزی جز سردرگمی حاصلم نشد. تصمیم گرفتم گه گاه به او سری بزنم تا بیشتر بشناسمش اما چه سود که از دوستی (شهاب مباشری: قورباغهای با جشمان قرمز) شنیدم که به جرم «جاسوسی برای اسرائیل» دربند است. تصمیم گرفتم که برای اعتراض متنی بنویسم و به جمع گروه «موافقت با حق بیان و مخالفت با زندانی شدن برای عقاید» بپیوندم.
دوست دارم کمی بیشتر از حسین درخشان برایتان بگویم:
0. به گفتهی «حسین .د» از فریبخوردگان جریان موسوم به اصلاحات که سالها پیش از ایران گریخته و علیه مقدسات ملت ایران قلم میزد، بیشتر این فریب خوردهها از قرصهای آرامبخش استفاده میکنند و بعضی از آنها تا کنون یکی دوبار اقدام به خودکشی کردهاند. (تارنمای خبری ایرنا و خبری از دستگیری حسین درخشان)
1. Derakhshan visited Israel as a Canadian citizen in January 2006. He stated that he went to Israel as a personal attempt to start a dialogue between Iranian and Israeli people… Derakhshan wrote in his blog in December 2006: “If the US attacked Iran, despite all my problems with the Islamic Republic, I’d go back and fight these bastards… I can’t let myself sit down for a moment and watch them make a Baghdad out of Tehran.”… In November 2007, Mehdi Khalaji, a fellow at a neo-conservative think-tank called Washington Institute for Near East Policy (WINEP), filed a $2 million libel and defamation lawsuit against Derakhshan, over one of his blog posts in his Persian blog, in which he criticizes Khalaji for his service to the ‘enemies’ of his people and humanity. (wikipedia )
2. چند روز پیش رفتم جلوی دانشگاه و یک سری کتاب خریدم. از جمله چهار، پنجتا از کارهای رضا امیرخانی و همین طور کتاب پیام فضلینژاد که در آن من را عامل اطلاعاتی اسراییل معرفی کرده. جالب اینجا که همه را به طور تصادفی از کتابفروشی موسسهی کیهان خریدم و به آن آقای پیرمرد فروشنده هم عکسم را نشان دادم و گفتم که این منم که گفته جاسوس اسراییلیم. (گاهنگار بچهی قلهک)
3. یکی از خوبیهای احمدینژاد این است که اگر پای چیزی یا کسی بایستد، هیچکس نمیتواند او را به زور و تهدید منصرف کند. این را در این چند سال تقریبا همه فهمیدهاند، از جمله دشمنان او… من البته دلیل حمایت احمدینژاد را میفهمم. کردان به شرط حرفشنوی از احمدینژاد به وزارت کشور آمده و قرار است کارهایی را که پورمحمدی، به خاطر سرسپردگیاش به رفسنجانی یا هر دلیل دیگر، از آنها تمرد میکرد، انجام دهد. به خصوص که وزارت کشور بزرگترین ابزار سیاست احمدینژاد در تمرکززدایی یا دیستنرالایز کردن سیستم اداری، عمرانی، بودجهریزی و کلا ادارهی ممکلت است و عملکرد آن در واقع یک عامل تعیینکننده در موفقیت یا شکست کل دولت احمدینژاد است. (گاهنگار هدر)
4. من پریشب رسیدم تهران و همانطور که خیلیها و خودم هم حدس میزدیم، بر طبق روال عادی و قانونی، پاسپورتم در بدو ورود توقیف شد. حالا قرار است که بروم همین هفته و برای گرفتن آن اقدام کنم که معنیاش البته پرس و جویی است که طبیعتا و بر طبق پیشبینی منتظرم خواهد بود… هنوز از بازگشت به ایران پشیمان نیستم و امیدوارم که پشیمان هم نشوم. (گاهنگار هدر)
5. تا حالا بیش از پنجاه پاسخ دربارهی اینکه با من چه برخوردی خواهد شد آمده است که باید به خاطرش از همه تشکر کنم. راستش نظر من هم همین است که اتفاق خاصی نخواهد افتاد. اول که من اصولا عددی نیستم با یک وبلاگ و چهار تا خوانندهای که این ور و آن ور دارم. دوم، به جز سفری که به اسراییل کردهبودم (و ظاهرا به قول وکیلهایی که اینجا نظر گذاشتهاند جرمش از یک تا سه ماه زندان قابل تبدیل به جریمه نقدی است)، فکر نمیکنم جرم دیگری داشته باشم. تازه به جز خود سفر، حرفهایی که در اسراییل زدم و کارهایی که کردم تنها به نفع ایران و به ضرر تبلیغات وحشتناک و دروغین رسانهها و دولت اسراییل بوده است که سعی دارند مردم و حکومت ایران را وحشی و خطرناک و جنگطلب نشان دهند و متاسفانه به خاطر ضعف دستگاه دیپلماسی عمومی ایرانی خیلیهایشان هم این را باور کردهاند. (گاهنگار هدر)
6. من قبول میکنم که یک دورانی ضد مذهب بودم. ولی هرگز به قول تو فاطمهی زهرا یا امامان و معصومان دیگر توهینی نکردم. چون همان موقعاش هم میدانستم که این تیپ کارها باعث رنجاندن کلی از خوانندگانم میشود… ولی الان چند سال است که تحت تاثیر مطالعات تازهی تئوریکام دیگر مذهب را الزاما بد یا خوب نمیدانم و اتفاقا به قول میشل فوکو اسلام خمینیست را داری پتانسلی بزرگ برای مقاومت در برابر زور و ستم میدانم… من به خیلی از این اسلامها کافرم، همان طور که تو کافری. من دیگر ضد مذهب نیستم، بلکه فرامذهبم… همین که مذهب را یک سینی میبینم که توی آن هر چیزی میشود گذاشت و در بین این سینیها آن اسلامی را که در آن به آدمهای ضعیف استقلال و عزت و عدالت و آزادی و احترام و قدرت و اراده و مقاومت و سواد و معنویت میدهد به شدت دوست دارم و تایید میکنم… من میخواهم پارادایم به همان سالهای اول انقلاب و قبل از جنگ برگردد و گفتمان مقاومت، عدالت، آزادی اندیشه و انتقاد و مبارزه با استعمار و مصرفگرایی و سرمایهسالاری زنده شود. بزگترین دلیل من برای حمایت از احمدینژاد همین است که دیدم پس از یک سال که دروغهایی که راجع به او میگفتند رنگ باخت و آرام آرام خودش نشان داد که چقدر با آن تصویری که رفسنجانیستهای داخل و خارج در اتحاد استراتژیک با اپوزیسیون مارکسیست یا سلطنتطلب از او ساخته بودند فرق دارد و دیدم که این آدم گفتمان خمینی بزرگ و شریعتی و انقلاب را زنده کرده است و برای همین هم این همه دشمن تراشیده است چون کارها و حرفهایش تاثیر دارد و پاردایم فرهنگی نئولیبرال و آمریکاپرست و خودباختهی رفسنجانی و خاتمی را نابود کرده است و پارادیم تازه و بینظیری را در دنیا مطرح کرده است که باز هم به قول فوکو «روحی است در جهان بی روح امروز»… بزرگترین هدف فعلی در زندگی این است که هر کاری از دستم برمیآید برای تقویت گفتمان انقلاب ۱۳۵۷ و حرکت سریعتر و موثرتر و موفقتر بکنم و هر جور میتوانم و با آشناییای که از دنیای اروپا و آمریکا شمالی پیدا کردهام از آن در برابر این استعمار نقابدار دفاع کنم… من برای پا گذاشتن به تهران نیست که این چیزها را مینویسم بلکه برعکس، به خاطر سیر آفاق و انفس این چند ساله و نتایج تازهای که به آنها رسیدهام است که تصمیم گرفتهام به ایران برگردم و بعد از هفت سال دوباره در غم و شادی مردم خودم شریک باشم و با توجه به چیزهایی که در این سالها آموختهام هر کاری از دستم بر میآید برای خوشحالی و موفقیت این مردم انجام دهم. من دنبال پول و مقام و شهرت نیست که میخواهم به ایران برگردم بلکه میخواهم اگر توانی دارم برای مردمی که یکی از مهمترین انقلابهای تاریخ معاصر دنیا را با آن همه قربانی کرده است صرف کنم، نه برای این بردهخانههای سرمایهداری و هنوز استعماری اروپا و آمریکا. (گاهنگار بچهی قلهک)
7. امروز صبح رفتم و هر چه روزنامه و مجله بود خریدم و کلی از تنهایی و بیکسی محمود جون حرص خوردم. بابا ۸۰ درصد روزنامهها هر کاری این بدبخت بکند ایراد میگیرند و مسخره میکنند و نادیده میگیرند. واقعا این بچیاره این وسط مظلوم افتاده و تنها رسانهاش یکی روزنامهی ایران است و گاهی هم تلویزیون. یک کیهان هم هست که رابطهاش با احمدینژاد مثل رابطهی روسیه با ایران است. هیچوقت آدم نمیدانم که فردا که در میآید میشود روی حمایتش حساب کرد یا اینکه یک دفعه بیهوا از پشت خنجر میزند. (گاهنگار بچهی قلهک)
پیام