دو نفر اومدن و بردنم. لحظهای که سوار ماشینشون شدم فهمیدم که خیلی چیزا رو از دست دادم، هر چند که خیلی اصرار داشتن من رو قانع کنند که چند تا پرسش هست و زود تموم میشه. روزها و شبها گذشت. روزهای خیلی زیبایی رو از دست دادم:
- عاشورا، کنار کسایی به باد رفت که غمشون، غم نون بود. اونجا بودن چون بیشتر از اون چیزی که باید رو میخواستن و درد این جا بود که نه از راهش، که از بیراهه.
- مرگ آیتالله منتظری رو توی سلولی شنیدم که همیشه روشن بود.
- حملهی مشتی وحشی به خونهی آقا سید علی محمد دستغیب رو با بدن کوفته و سر شکافتهی طلبهها و فرماندهی جانبازی دیدم که تمام درخواستش از زندانبان یه قرآن و زیارت عاشورا بود تا به بعد از 8 سال جانفشانی لقب روضهخون بهش بدن.
- 22 بهمن رو با بازپرسی گذروندم که با افتخار آمار نجومی بازداشتیها رو میگفت.
- تاسوعا رو تو اتاق دادستانی گذروندم که من رو کشونده بود تا بفهمونه دستنشوندهی آمریکا هستم و اون داره به جامعه و کشورش خدمت میکنه و من خیانت.
- تولدم رو با کسی گذروندم که افتخارش هرزگی و باجگیری و شرارت بود و البته کشتن 21 مامور نظامی.
- کنار کسی وقتم رو از دست دادم که خودش رو فعال سیاسی میدونست و به خاطر عشق به وطن!! میلیون میلیون پول از رضا پهلوی میگرفت و جالب این که 4 تا جمله رو پشت سر هم تکرار میکرد.
نمیگم که دانشگاه، کار و خیلی چیزای دیگه رو به جرم داشتن حق آزادی بیان از دست دادم چون توی فضایی که بعد از انتخابات درست شد، انتظاری غیر از این نمیرفت. سخته که با 1000 بدبختی به جایی برسی که فکر میکنی یه نقطهی صفر هست اما یه سری آدمی که «فرق بین کلم و بروکلی» رو نمیدونن بیان و به زور بهت بگن که تو منظورت از گفتن «کاش آیندهنگرانه تصمیم میگرفتید» توهین به مقام شامخ رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله سید علی خامنهای هست و 86 روز نگهات دارن چون تو حاضر نیستی قبول کنی که فرقیاست بین کژفهمی شما و دلسوزی من.
از اونجا بیشتر میگم. درد دوستانی که توی زندان (صابر عباسیان و علی تارخ) و بازداشتگاه (زینب بحرینی) هستند بیشتر از یادآوری این خاطرهها هست.
پیام