حضرت والا مامبو جامبو من رو برد تو یه دنیایی که برام خیلی خیلی جالب بود. روزی چند تا پست مینوشت که بیشترش ترجمه و جمعآوری بود و چند روزی یک بار خودش متنی رو مینوشت که دست کم برای منی که به موضوع ترجمهها و جمعآوریهایی که انجام میداد علاقهای نداشتم جالب بود… اما دیروز این رفیق ما که خیلی هم باحال و با مرام بود رفت (+). نمیدونم چه چیزی اینقدر حالش رو گرفته اما بیشتر از اون حال من و دوستاش گرفته شده. دلم میخواد خفهاش کنم. همهاش به چشمم به گوشهی پایین – سمت راست صفحه هست تا این تویتترفاکس لعنتی نشون بده که حضرت والا مامبو یه چیزی نوشته…. هیچی نیست، هیچی. از دیروز تا حالا کار خاصی پیش نبردم. همش تو این فکردم که چرا رفته. یاد اون برنامهی «جنبش فایرفاکسی» (+ و +) میافتم دلم میگیره. دوست داشتم تو این جنبش کمک کنم. دلم خیلی گرفته: «دلم گرفته / دلم عجیب گرفتهاست. / مثل این که تنهایی؟ / چقدر هم تنها»…
نمیدنم دعواش باید کرد یا صحبت یا بیخیالی یا … موندم که این آدم رو چه جوری میشه سر به راهش کرد اما همینجا از هر کسی که این رو میخونه میخوام که به این صفحه (جنبش برگرداندن والا حضرت به منسب قدرت) بره و به هر زبونی (از فحش گرفته تا قربون صدقه و ناز و …) ازش بخواد که برگرده (البته تو بخش نظرات). ممنون.
این نخستین پیامی هست که برای این جنبش بزرگ ارسال میشه:
«برگرد، تو رو خدا برگرد / برگرد تو رو خدا برگرد / {یکی به یه صدای تو پس زمینه و با عصبانیت} برگرد دیگه»
نوشته شده در تاریخ 24 آبان 1389: حضرت والا ملت رو گذاشته بود سر کار. دروغ 13 بود :(
پیام