این چشم ها و این همه نگاه اشکآلود
برای تو…
این زبان و این همه دوستت دارم
برای تو…
این ذهن و این همه شعر عاشقانه
برای تو…
این قلب و این همه سرخی
فدای تو…
دیگر هیچ ندارم
تمام داراییام همین است:
دو دست و دو چشم و یک قلب
کاش داسی میداشتم
تا هر شب برای تو از آسمان
ستاره و ماه میچیدم.
کاش درختی میبود
تا هر صبح برای تو
انار سینه میشکافت.
تا کلبهای میداشتم
تا هر عصر
در عیوان رو به دشتش
چشم در چشم تو
فنجان چای که
گرما از قلبت میگیرد را
مینوشیدم
لبان پر مهرت را
میبوسیدم
پیراهن عطراگین پر مهرت را
میبوییدم
و دستانت
-گل های رازقی سپید
در بینهایت ملکوتی-
را به سان کودکی میفشردم
آن گاه تو می ماندی….
پیام