:::: MENU ::::

چرا نمی‌نویسم؟

خیلی وقت می‌شه که چیزی ننوشتم. نه این که چیزی برای نوشته نباشه، هست اما دست و دلم به نوشتن نمی‌ره. حتا اگه لازم بوده برای جایی چیزی بنویسم، سعی کردم مطلب تخصصی بنویسم و دیدگاه‌ها و نظرهام رو جایی به عنوان مطلب نذارم. این‌جا هم از این قاعده مستثنا نبوده؛ سال‌هاست که چیزی غیر از راهنمای فلان و بهمان ننوشتم.

توییت علی فتوتی

امروز یه دوستی یه توییتی از ۹ سال پیش رو برام فرستاد که نوشته بود «علی نیکویی هم بازداشت شد». یه کم مکث کردم و بعد توی ذهنم شمردم که چه روزی بازداشت شدم. یادم نیومد. بعد انگشتای دستم رو باز کردم و مثل کسی که می‌خواد یه چیزی رو بشماره، شمردم. قطعا توی آذر بود و انگشت اشاره رو جمع کردم. قبل از ۱۶ آذر بود، انگشت وسطی رو هم جمع کردم.  یه روز شنبه بود؛ انگشت بعدی. فرداش یه روز تعطیل بود و انگشت بعدی. همین جوری که یه مشت کج و معوج رو نگه داشته بودم، منتظر بودم که یه نشونه برای انگشت شستم پیدا کنم. یادم نیومد که چه روزی بود. دنبال تقویم سال ۸۸ گشتم؛ پیدا شد. عصر شنبه، ۱۴ آذر ۱۳۸۸ (۵ دسامبر ۲۰۰۹) بود، قبل از ساعت ۵ عصر؛ برای یه قرار کاری رفته بودم جایی که بازداشت شدم.

از بعد از این حساب و کتاب دارم فکر می‌کنم که چه جزئیاتی از این اتفاق -که زندگی‌ام رو دگرگون کرد- رو فراموش کردم. دارم فکر می‌کنم که اگه جنبش سبز به نتیجه رسیده بود و جشن و سرور بود، آیا باز هم جزئیات رو فراموش می‌کردم؟ ذهن آدم چه جور می‌تونه چیزهای پراهمیت رو به حاشیه ببره! چه طور می‌شه جزئیات رو فراموش کرد؟ و اصلا درسته که جزئیات رو فراموش کنی؟ آیا کمک می‌کنه که تاثیر اون اتفاق رو کم کنه؟ هزار تا سؤال تو سرمه و نمی‌دونم چرا خواستم بنویسمشون؛ اونم این‌جا، بعد از این همه سال.

بعد از بازداشت، خیلی‌ها ازم خواستن که جزئیاتی رو بنویسم تا مستند بشه. نتونستم بنویسم. نه تنها به این خاطر که یادآوری اون روزها و اتفاقاتش برام سخت بود، چون مهم‌ترین تاثیر اون اتفاق این بود که بین دوگانه‌ی خودسانسوری و ننوشتن، دومی رو انتخاب کردم. شاید ننوشتن فقط یه بهانه بود و می‌خواستم فرار کنم یا شاید پی اون بودم که یاد اون روزهای خاکستری رو پاک کنم. چند سالی است که یاد گرفتم وقتی کسی از اون روزها می‌پرسه اتفاق‌های خنده‌دار و عجیب و غریب دوران بازداشت رو تعریف کنم. وقتی با تعجب می‌پرسند که «شکنجه هم می‌شدی؟» به جمله‌ی کوتاه «فیزیکی نه اما به هر حال بازداشتگاه بود؛ بنا نبود خوش بگذره» بسنده می‌کنم. الآن که فکر می‌کنم خیلی از جزئیات رو آگاهانه فراموش کردم یا حداقل مجال خودنمایی بهشون نمی‌دم.

همیشه یه بخش کوچک (و البته عمومی) از چیزهایی که توی سرم بود رو این‌جا می‌نوشتم. دفتر و ژورنال مختلفی داشتم که روزنگاری‌های دیگه رو توی اونا می‌نوشتم. توقیف شدن؛ آره نوشته‌های شخصی و خصوصی من به جرم «غیر قانونی بودن» مصادره شدن. فقط نوشته‌ها نبودن که عکس‌ها و فیلم‌هام رو هم بردن. تمام جزئیات گرافیکی و نوشتاری مجله‌ها، پوسترها، کمپین‌های تبلیغاتی و هر آن‌چه که تمام سال‌های پیش از اون با هیجان، علاقه، ترس و شادی نوشته و ساخته بودم رو بردن. نه فقط محتوای مربوط به فعالیت‌هام که همه‌ی خاطرات شخصی‌ام رو هم با خودشون بردن. برای همینه که دیگه میلی ندارم عکسی بگیرم، یا اگه عکسی گرفتم دیگه میلی ندارم چاپش کنم یا اگه چاپ کردم اصلا دوست ندارم پشتش با جزئیات بنویسم چه حس و حالی داشتم. منی که اون موقع سه تا دوربین داشتم تا هیچ جزئیاتی رو از دست ندم، این روزها وقتی کسی بهم می‌گه که دوربین گوشی‌ام فلان کیفیت و امکانات رو داره، با تعجب می‌گم «خب که چی!». حسم رو برای مستند کردن روزهام از دست دادم. یادمه هر سال یه سررسید کوچیک می‌خریدم و هر هفته اتفاق‌های مهم هفته‌ای که گذشت رو با جزئیات می‌نوشتم. آخر هر سال هم، حس‌ام نسبت به سالی که داشت تموم می‌شد رو می‌نوشتم. بعد هم می‌نوشتم که آخرین ساعت‌های سال رو با کی و کجا گذروندم. نوشتن یا بهتره بگم مستند کردن (چه مکتوب، چه دیداری و چه شنیداری) برام مهم بود؛ مهم بود که حس و حالم رو ثبت کنم و خب شاید مهم‌ترین تاثیر اون ۸۶ روز لعنتی و یک سال و اندی بلاتکلیفی همین بود که نوشتن رو کنار گذاشتم. این روزها به این فکر می‌کنم که برم یه ساز یاد بگیرم، یه گوشه خلوت کنم و به جای فکر به این که چرا دیگه دستم به نوشتن نمی‌ره «زخمه بزنم».

سخت گذشت، طولانی بود و از همه مهم‌تر روی زندگی من و اطرافیانم تاثیر گذاشت. سال‌ها از اون روز گذشته و من به فراخور سن، زمان و مکان عوض شدم. سعی کردم که از اون روزها بگذرم و تاثیرش رو به حداقل برسونم. اما یه جرقهٔ کوچک می‌تونه ببردت به جاهایی که فکرش رو هم نمی‌کنی.

پی‌نوشت (برای برادران و خواهران گم‌نام این‌ور و اون‌ور مرز که دنبال این می‌گردن که توی احوالات این و اون سرک بکشند):
هنوز معتقدم که کار درستی کردم و اگه زمان برگرده، کم و بیش همون کارها رو خواهم کرد. اشارهٔ من به «کار درست»، مجموعه فعالیت‌های اجتماعی-فرهنگی-سیاسی سال‌های پیش از بازداشت است.


پیام