:::: MENU ::::

خوش‌بختی

در ستایش بطالت یه رسالهٔ کوچک (۳۰-۴۰ صفحه‌ای) از برتراند راسل (فیلسوف انگلیسی) است که در مورد کار کردن، حس خوش‌بختی و پیروزی بحث می‌کنه. چند سال پیش خواندمش و دیدم رو به خیلی چیزها عوض کرد.

قبل از ادامه، بهتره یه گریزی بزنیم به یه مبحث فلسفی در مورد معنای وجودی مفاهیمی مثل خوشی، خوش‌بختی، زیبایی، لذت. همون جوری که توی این ویدئو توضیح می‌ده، برای توضیح «مسئلهٔ شر [دلیل وجود اهریمن]» -با توجه به قادر و علیم و رحیم بودن خدا- نیاز به یه توجیه فلسفی بین خداباوران هست. فهم من از این مبحث اینه که اگر «شر» رو تجربه نکرده باشیم، «خوبی» معنایی نداره. به طور متناظر اگه «بی‌پولی» رو تجربه نکرده باشیم، «ثروت» معنایی نداره و غیره. به عبارت دیگه می‌شه سؤال رو این جوری پرسید: اگه احساس سیری نداریم، آیا هیچ وقت احساس گرسنگی رو تجربه کردیم؟ در واقع می‌شه سؤال این جوری تغییر داد که آیا «سیر نبودن» به معنای «گرسنه بودن» است؟ یا دقیق‌تر بشیم و بگیم وقتی کسی از ۳ واحد سیری حرف می‌زنه آیا هیچ وقت ۳ واحد گرسنگی رو تجربه کرده؟ حتا می‌شه مسئله رو از زاویهٔ نسبی بودن دید و گفت که این مفاهیم نسبی‌اند و هر کسی توی موقعیت‌های مختلف معنای اونا رو تغییر می‌ده.

شاید شنیده باشیم که «پول‌دار شدن ته نداره». این جوهرهٔ چیزی است که من از خوندن رسالهٔ «در ستایش بی‌هودگی» فهمیدم. در واقع برای داشتن حس ثروت، مدام خودمون رو با دیگران مقایسه می‌کنیم و اگه نسبت به دیگران ثروت کم‌تری داشته باشیم، حس پول‌داری کم‌تری می‌کنیم در صورتی که از نگاه خیلی‌های دیگه -که از ما پول کم‌تری دارند- پول‌دار هستیم. این حس پول‌دار و ثروتمند نبودن ته نداره. توی این چند تا جمله، می‌شه «پول» (و مشتقاتش) رو با هر چیز دیگری عوض کرد و همین نتیجه رو گرفت.

مبحث فلسفی در مورد بی‌معنایی وجود مفاهیمی مثل «خوبی» بدون وجود مفاهیم متضاد آن‌ها مثل «بدی»

این یه بخش از نوشته‌ای است که چند سال پیش برای دوستی نوشتم که شد دلیل این سیاهه:

خیلی وقت‌ها ما فهم درستی از احساسمون نداریم، به ویژه وقتی مسئله عینی نیست و انتزاعی است. اون وقت هر چیزی که «مطلوب» نیست رو «نامطلوب» می‌بینیم در صورتی که این یه طیف است. یعنی وقت «خوش» نیستی، لزوما «ناخوش» هم نیستی :) وقتی یه چیزی «لذت‌بخش» نیست، لزوما «عذاب‌آور» نیست.
جنبهٔ دیگهٔ همین مسئله، ادراک و فهم ما از مسائل و احساسات ماست. وقتی از خوشی، لذت، زیبایی، هم‌دلی، درک و … حرف می‌زنیم، داریم از چی حرف می‌زنیم؟ یه مثال عینی و ملموس: وقتی داریم از «پول‌داری» حرف می‌زنیم، داریم چی می‌گیم؟ این رو بذار کنار این که «پول‌داری» مفهومی است در مقابل «فقر و بی‌پولی». اصلا «پول‌داری» یعنی چی؟ یعنی ۱۰۰ میلیون یا ۱۰۰ میلیارد؟ نقطهٔ مقابلش چیه؟ ۱۰ میلیون یا ۱ میلیون یا صفر؟ البته به نظرم این مفاهیم نسبی‌اند و نسبت به زمان، مکان، فرد، موقعیت و … فرق می‌کنند. دلیلش اینه که مفاهیم طیف دارند (نمی‌دونم این حرف چه قدر از نظر علمی درسته)؛ مثلا طیف لذت.
بر اساس تجربه، رسالهٔ «در ستایش بطالت» و دیدگاه فلسفی «مسئلهٔ شر»، میزان «لذتی» که می‌بریم با میزان «عدم لذتی» که تجربه کردیم نسبت مستقیم داره؛ برعکسش هم صادقه. چی می‌خوام بگم؟ اگه کسی به اندازه‌ای که دوست داره «خوش‌حال» نیست، یکی از دلایلش اینه که «غم» رو به اندازهٔ «خوشی» تجربه نکرده. مثلا اگه دوست داره ۱۰ واحد «خوش‌حال» باشه اما ۶ واحد خوش‌حاله، دلیلش می‌تونه این باشه که اساسا بیش از ۵ واحد «غم» رو ندیده.
به طور متقابل، اگه احساس «ثروتمندی» نمی‌کنه چون تجربهٔ زیستهٔ «فقر» رو نداره -یا حداقل به اون اندازه که «ثروت» رو دوست داره- تجربهٔ «فقر» نداره. اگه احساس «خوش‌بختی» نمی‌کنه، دلیلش اینه که «شوربختی و بدبختی» ندیده و قس الی هذه.


پیام