یادمه بچه که بودیم «باید» میرفتیم مشت محکم میزدیم تو دهن استکبار جهانی همونی که به گفتهای از امام که رو دیوار مدرسهمون نوشته بود «هیچ غلطی نمیتونس بکنه». بزرگتر که شدم هیچ وقت نفهمیدم که چرا یه روز میریم و «مرگ بر آمریکا» میگیم و یه روز دیگه «مرگ بر آلمان» و … رفتم و نخستین کتاب جدی (غیر درسی – داستانی) زندگیام رو خوندم: اسمش «پاسخ به تاریخ» بود. به امید این بودم که چرا باید هر 13 آبان آمریکا رو با حرف لجنمال کنیم و 22 بهمن به ریش یه آدمی بخندیم و 29 بهمن غرق شادی بشیم. جسته گریخته و با فهم 12 سالگیام یه چیزایی فهمیدم. با افتخار تمام رفتم جلوی معلم تاریخمون و پرسیدم که چرا انقلاب شد؟ با اون چهرهی مهربون و استخونیاش یه چند لحظه بهم نگاه کرد و بدون هیچ پاسخی رفت. دنبالش دویدم و جلوی دفتر مدرسه پیچیدم جلوش. گفت: «خر شدیم»…
چند سال بعد، وقتی کاری سیاسیام رو شروع کردم به همه چیز اعتقاد داشتم: درست بودن انقلاب، نابودی اندیشهی سلطهگرانه (امپریالیستی)، مردمسالاری و خیلی چیزای دیگه. تو ذهنم هم نمیگنجید که راهی به جز مردمسالاری هم وجود خواهد داشت که به سمت «مدینهی فاضله» بره. بزرگتر شدم. به جایی رسیدم که باید تکلیف شیوهی مردمسالاری رو مشخص میکردم. یا باید مث خیلیها مینشستم و میگفتم که «دموکراسی تنها راه حکومتداری توی دنیای مدرن هست که درگیر فضای بعد از جنگ سرده» و «هژمونی موجود بر نظام اقتدارگرای ایران باید بین دین و سیاست یکی رو انتخاب کنه» و … یا این که آستینها رو بالا میزدیم و دونه دونه بذر مردمسالاری رو میکاشتیم تو دل جامعه. چون از حرف زدن متنفرم، رفتم سراغ کار دوم. یه روزی سر بلند کردم دیدم که وسط دانشگاه هستم. کارم شده بود فلسفه و منطق: از «جمهوری» افلاطون تا «آزادی» برلین به جای خوندن روزنامه و استفاده از اونا برای اصلاحنژاد بذرها…
13 آبان یه مفهوم مزخرفی داشت اون روزا… یه عده دانشجوی چپ افراطی از روی حماقت یا شاید هم هیجانهای دورهی دانشجویی یه کار اشتباهی کردن و امام هم اون رو تکمیل کرد. مثل همیشه اوضاع من توی تاریخ افتضاخ بود و هست. فکر میکردم مراسمهای 13 آبان به بهانهی روزی هست که سفارت آمریکا به باد رفت.
یه روزی ازم خواستند که سردبیری مجلهای به نام «شبانه» رو قبول کنم. قصهاش طولانی هست اما رسید به این که یه شماره برای 16 آذر دربیاریم. داشتم تاریخ جنبشهای دانشجویی ایران و جهان رو بررسی میکردم که فهمیدم 13 آبان 1357 دانشآموزان برای سالروز تبعید امام به ترکیه (13 آبان 1343) اعتراض کردند و با پیوستن به دانشجوها خوردند و مردند و رفتند… امام برای مرگ 56 آزادیخواه و استقلالطلب گفت: ««...عزیزان من صبور باشید که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است… ایران امروز جایگاه آزادگان است… من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام… صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم».
یک سال بعد (13 آبان 1358) دانشجوها که انقلابشون به نتیجه رسیده بود فکر کردند که باید دست سلطهی جهانی از کشورهای جهان سومی قطع بشه. پس رفنتد و گرفتند و گوش ندادند به نصیحتهای پیر سیاست (بازرگان). جالبه که هاشمیرفسنجانی توی کتاب «بیپرده با هاشمی» بیخبریاش از این اتفاق رو عنوان میکنه و میگه که با خامنهای توی سفر حج بوده و از رادیو خبر گرفتن سفارت آمریکا رو شنیده. قدرتالله رحمانی یه جای دیگهای ازش میپرسه که شما با نظر امام (انقلاب دوم خواندن تصرف سفارت آمریکا) موافقید؟ و اون هم تلویحن میگه که نه…
بماند این قصهها سر دراز دارد و بحث رو منحرف میکنه.
امسال برای همهی ما 13 آبان نه رنگ و بوی مشت زدن تو چک و پوز آمریکا رو داشت و نه تحکیم پایههای جمهوری اسلامی و نه دهنکجی به استعمارگرها و نه … بلکه رنگ آزادی داشت. رنگ یه شروع دوباره… ما باید نهضت 100 و چند سالهای که برای مردمسالاریخواهی راه افتاده رو به نتیجه برسونیم. ما باید کاری رو که پدر پدربزرگها و پدربزرگها و پدرهای ما نتونستند تموم کنند رو تموم کنیم. ما آزادی میخوایم. ما مردمسالاری میخوایم. ما رعایت حقوق شهروندی میخوایم. ما رعایت حقوق اقلیتها رو میخوایم. ما …
اما این کودتاچیها نه میخواهند و نه میگذارند که صدای کسی به گوش بقیه برسه. توی خبرها خوندم که موسوی یه جورایی بازداشت بوده و به کروبی هم که با گاز اشکآور حمله کردن و مجروح شده. به نظر میرسه که این لعینها قصد جون شیخ رو دارن اما کور خوندین، شیخ ما بیدی نیست که با این بادا بلرزه :) تحلیل در بارهی 13 آبان 1388 زیاده و باز هم صدر خبرهای دنیا بود این مراسم. میتونید بخونید در این باره. من خبر نمیدم و چیزایی که دیدم و شنیدم و رنگ و بوی دیگهای میداد رو میگم و این بار خطابم رهبره و سعی میکنم این متن رو به دستش برسونم…
تا حالا دیده بودید که مستقیم رهبر رو مورد هجوم قرار بدن؟
تا حالا شده که «ننگ ما ننگ ما / رهبر الدنگ ما» یا «خامنهای قاتله / ولایتش باطله»، «محمود جنایت میکنه / رهبر حمایت میکنه»، «معاویه حیا کن/ سلطنت رو رها کن»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، «نه هاشمی نه احمدی / لعنت به بیت رهبری»، «رهبر ما جوعلقه / ولایتش معلقه»، «سید علی پینوشه / ایران شیلی نمیشه» یا … به ذهن کسی برسه و به خودش این اجازه رو بده که به زبون بیاره؟
نه آقای رهبر! نه. هیچ کس نه دیده و نه شنیده. همیشه حرف آخر بودی. همیشه پایان دعوا بودی. همیشه برنده بودی اما این بار باختی. اونقدر عجولانه بالای منبر رفتی که امروز چیزی جز پاشیده شدن ذره ذرهی اقتدارت نمیبینی. بیدلیل «جان ناقابلت» رو فدای کودتاچی (احمدینژاد) کردی و دست به مقایسهای زده که عمق و ارتفاع انقلاب اسلامی رو به لرزه در آورد. تو همیشه رهبر بودی، هرچند که قبولت نداشتم اما بنا به قانون بهت ملزم بودم… امروز چی؟ امروز هم باید به حکم قانون به تصمیمت احترام گذاشت؟ ترسم از اینه که توان تصمیمگیری درست رو هم نداشته باشی و با یه عجلهی دیگه مملکت رو به باد بدی… رهبرا! شخص نخست کشورم! به عنوان یه شهروند از من بپذیر که اشتباه کردی و با ادامه دادن این رویه نه تنها نابودی خودت رو تضمین میکنه که ممکنه برای آروم کردن فضای خارجی مجبور شی امتیازی فراتر از «دریای خزر» و «سوخت هستهای» بدی. رهبرم! یه بار با مشاور مطبوعاتی دولت نهم بحث کردم و گفتم که کاری نکنید که قبح خیلی چیزها بریزه. گفتم روز 23 خرداد مردم فقط میخواستند رایشون دوباره شمرده بشه. یک هفته بعد میخواستند انتخابات باطل بشه. یک ماه بعد … اما امروز میخوان نظام جمهوری اسلامی به نظام جمهوری تغییر پیدا کنه. خندید و گفت اغتشاش شما نتیجهی تحریک خارجیها هست و میخواید رای 25 میلیونی!!! دکتر رو خدشهدار کنید (به یاد بیاورید انتصاب هر مشکلی به دشمن خارجی و منافقهای کوردل و …). گفتمش که شاه خیلی دیر صدای انقلاب مردم رو شنید و مجبور شد آوارهی کشورهای مختلفی بشه… نشنید و نشنید و نشنید…
رهبرا! تو صدای این همه نارضایتی رو بشنو و بیشتر از این به اشتباهت ادامه نده. هنوز هم فرصت هست… شاید شنیده باشی که روز 13 آبان تصویرت رو زیر پا له کردن اگه نه یه نگاهی به اینجا یا اینجا بنداز. بذارش کنار عکسهایی از سقوط مجسمهی شاه یا صدام. من شک ندارم که 16 آذر، دههی عاشورا، 12 بهمن، 22 بهمن، 29 اسفند و … نه تنها تابوهای بزرگتری شکسته میشه که با حمایت مردم دنیا به جایی خواهی رسید که سرنوشتی جز هیتلر نخواهی داشت. این دیگه قضیهی 18 تیر 1378 یا خرداد 1381 نیست که با استحکام و ترسوند مردم رو به خونه برگردونی. کاری کردی که تمام نیروهای اپوزسیون متحد شدن: از مارکسیتها و کمونیستها گرفته تا سلطنتطلبها و سرمایهدارها… تو تمام دورهی زمامداریات هم اونقدر دشمن برای خودت تراشیدی و «مغز» فراری دادی که امروز پرچمدار گروههای اپوزسیون بشن. هنوز هم میخوای ادامه بدی؟ تا کجا؟ تا کی؟
نوشته شده در تاریخ 23 آبان 1389:
من به ظاهر به جرم نوشتن این نوشته از تاریخ 14 آذر 1388 تا تاریخ 9 اسفند 1388 (86 روز) به جرم «اقدام علیه امنیت ملی»، «توهین به رهبر»، «تبلیغ علیه نظام» و «توهین به احمدینژاد» بازداشت بودم و به پرداخت 1000000 ریال جریمهی نقدی و 28 ماه حبس (12 ماه تعزیری و 16 ماه تعلیقی) در دادگاه نخستین محکوم شدهام. در 7 فروردین 1389 وکیل من (محمود طراوت) درخواست تحدیدنظر داده و در مهرماه 1389 رئیس دادگستری استان فارس (آقای سیاوشپور) اعلام کرده که بیش از 5000 پرونده در نوبت رسیدگی تحدید نظر در دادگاه انقلاب شیراز میباشد. حالا مونده تا این قضیه تموم بشه :)
پیام