من و دوستانم دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم دردی که بر مردم گذشت. اوضاع نا به سامان رو دیدیم و تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که خبرها رو مخابره کنیم. هنوز روز 20 خرداد و وحشیگری هواداران احمدینژاد به سر دستگی سردار ابراهیم عزیزی (فرماندار شیراز) رو فراموش نکردیم. هنوز هجوم وحشیانه و غیر انسانی برادران و خواهرانمان رو توی کوی دانشگاه شیراز به یاد داریم. هنوز هم … به خدا همهی اینها رو دیدیم و با خبریم اما سکوت چرا؟ بحث ما از اول این بود که این جریان باید رهبر داشته باشه وگر نه نتیحهای جز خونریزی بیگناهان نداره. هرچی تلاش کردیم که آقایون رو تو صحنه بیاریم نشد: یکی تلفن همراهش خاموش بود، یکی سفر بود، یکی حکم رهبر رو قبول کرده بود و …
خسته شدم… بردار و خواهرم رو کشتند و من فقط نشستم شعار میدم. ننگ به من که اسم خودم رو میذارم فعال سیاسی.
امروز رفتم که یا با من همکاری کنند یا خودسر کار میکنم. دیدم بقیه دوستان هم درد مشترکی دارند. امروز عصر دور هم جمع شدیم و یه برنامهریزی کردیم که مهمترینش برگزاری تجمع اعتراضآمیز و استفاده از نماد سیاه به نشانهی 1- داغداری کشته شدن برادران و خواهرانمان و 2- مرگ مردمسالاری بود. از اونجا خبر دادند که جلسهی ستاد ائتلاف اصلاحطلبان هست. رفتیم تو جلسه. طبق معمول آقایون خودشون بریده بودند و دوخته بودند. قرار بر این شده بود که بیانیه بنویسند و آشوب رو محکوم کنند و در قبال اون مجوز برگزاری راهپیمایی بگیرند. البته نکتههای مثبت هم توش بود اما چه بگویم که… ما رفتیم و نشستیم. هی گفتند و گفتند و گفتند که ما فلان کردهایم و … بحث رو دوستان رسوندن به اینجا که تو بیانیه حمله به کوی دانشگاه رو محکوم کنید و در ضمن اعلام کنید که کجا تجمع هست. قبول نمیکردند. بعد از کلی سکوت گفتم: «شما خبر ندارید که میرحسین هم بهش مجوز ندادند؟ خبر ندارید که دیروز (روزی که راهپیمایی میلیونی برگزار شد) میرحسین بازداشت خانگی بود؟». باور نمیکردند. به هر حال به هر ترفندی بود توی بیانیه نوشتند که «روز پنجشنبه 28 خرداد 1388 راس ساعت 17 تجمعی اعتراضی در یکی از میادین اصلی شیراز برگزار میشود». البته من همینجا بگم که اون میدون، فلکه گاز هست.
این یه حرکت خوبی بود که امروز انجام شد و تونستیم مجبور کنیم که آقایون فارس موضع بگیرند و موضع رو شفاف مشخص کنند.
پیام