:::: MENU ::::

یاران خاتمی!!!

لازمه به این همه آدمی که درخواست نامزدی شما رو دارند مرور 100 باره‌ی تاریخ معاصر ایران رو یادآوری کنم.
احمدی‌نژاد هم از سر این ملت زیاده. این مردم چه می‌فهمن آزادی و جمهوری و اخلاق و سیاست و عدالت و عقلانیت و مدیریت چیه؟؟؟؟؟
حضور شما نتیجه‌ای بهتر از دور دوم نامزدی شما نداره… یه ملتی که با عکس رجایی و چهارتا حرف صدتا یه غاز به آرمان‌های اصلاحات -هر چند که کج‌روی داشته باشه- خیانت می‌کنن و هر آن چه که سال‌ها شما پنبه بودید می‌ریسند. اینا طاقت تحمل اصلاحات ساختاری ندارن…. اینا هنوز تو فکر اینن که پول نفت رو بذارن سر سفرشون.
این از مردم. بازم نیاز به یادآوری هست؟
خودتون هم بارها از یارانی که فقط و فقط دردسرساز بودند گفته‌اید. دیگه نزدیک‌تر از برادرتون نیست که کمر بسته بود اصلاحات رو از زیر تیغ بگذرونه و گذروند. بازم یادآوری کنم؟
قربون روشنفکرنماهامونم بریم که گل سرسبدشون اکبر گنجی هست. می‌خواد تمام خائن‌ها رو معرفی کنم؟
دانشجوها رو هم نکنه جزء یاراتون می‌دونید؟ افشاری یا باطبی؟ دفتر تحکیم یا …؟ واقعن فراموش کردید آخرین 16 آذر رو؟ 16 آذر 83.
شما دوباره می‌خواید با طناب پوسیده برید تو چاه؟ تو دولت شما هر کسی ساز خودش رو می‌زد. شما هم صبورانه تحمل می‌کردید.
رئیس جمهور پیشین! به خدا قسمتون می‌دم که نیاید. اینا همش هیجان هست. والله قسم که چندماه نگذشته همه‌ی این کارها، التماس‌ها، خواهش‌ها رو فراموش می‌کنند و …
خواهش می‌کنم. تا کی باید شما هزینه‌ی بی‌شعوری (چه اجتماعی و چه سیاسی) مردم و روشنفکرنماها رو بدید؟

تنیس‌باز

از اون‌جایی که من آدم جنتلمن و با کلاس و پول‌دار و … هستم، امشب ساعت 9 رفتم کلاس تنیس. توی زمین هتل هما. اسم مربی‌ام کورش حیدری هست. بعد از چند روز بد قولی و … دیدمش. بازم یادش رفته بود. بعد از عذرخواهی گفت که 30 دقیقه کار می‌کنیم بعدش اون می‌ره مهمونی… آموزش شروع شد. یه + کشید و گفت وسطش وایسم. توضیح داد که «تنیس یه ورزش فکری هست. بیشتر از اونی که بخوای فن خوبی برای ضربه داشته باشی، باید اون‌قدر باهوش و خلاق باشی که بفهمی کجا وایسی، چه جور بزنی و …». بعد طرز حرکت دست و حالت ایستادن برای Forhand زدن رو بهم یاد داد. وسط کار یه دفعه گفت که «آهان، حالا فهمیدم تو کی هستی…». منم وسط ژست زدم زیر خنده.

بگذریم. ورزش خوبه. هر ورزشی. من تو این 5، 6 سالی که ورزش نمی‌کردم با کلی مشکل جسمی و روحی رو به رو شده بودم. بنا دارم که برای سلامتی و شادابی تنیس رو شروع کنم…


پهلوان و گود و لنگ و …

چند ماه هست که پست‌های الکترونیکی‌ای از تارنمایی به نام توحید دریافت می‌کنم. به نظر می‌رسه که وابسته به رئیس‌جمهور نخست ایران هست (ابوالحسن بنی‌صدر). بنی‌صدری که خلع شد و نماند. رفت. شاید هم گریخت اما نه تنها رفت که با مردی هم‌پیمان شد که اکنون رهبر سازمان مجاهدین خلق است (مسعود رجوی). چرا رفت؟ چرا چنین هم‌پیمانی‌ای؟ هم‌پیمانی‌ای که… بله شورای مقاومت ملی. محل جمع شدن برادران و یاران انقلاب دهه‌ی 50 و مخالفان سرسخت دهه‌ی 60 همان انقلاب. کسانی که تا پیش از انقلاب سختی‌های زیادی را برای به نتیجه رساندنش کشیدند و … اما چون بچه‌هایی قهر کردند و رفتند. رفتن آن‌ها به مانند رفتن بازرگان نبود بلکه از حالت انفعالی به حالت تهاجمی روی آورد و به سان پهلوانان!!! خارج از گود می‌خواهند که مردم سپر بلادی زیاده‌خواهی‌های آن‌ها باشند. رجوی‌ و حزب فراگیر!!! و دوگان‌ (پارادوکسیکال) وی به جای رفتار مدنی دست به رفتارهایی کودکانه‌ای زدند که به‌خاطر دعوای پدر/مادر بچه‌ی همسایه و پذیرفته نشدن توسط بچه‌های محل به شکستن شیشه‌ی خانه‌ها می‌پردازند و با افتخار اعلام کردند که «سازمان مشی مسلحانه‌ی (که آن را معادل عمل‌گرایی می‌خواندند) از سرخواهد گرفت». مقاله‌ی «چند رئیس‌جمهور در یک شورا» مجله‌ی شهروند امروز/ نوشته‌ی رضا پارسا در این باره جالب است. بخوانید

اما جالب‌تر سخنان رئیس‌جمهور نخست است که مغزی فسیل‌ شده دارد و خوشحالم که ملیت خود را تغییر داد تا نخواهم حداقل تا بیست و چند سال ننگ حماقت رئیس‌جمهور بی‌تدبیر را به دوش بکشم، هرچند که خر ما از کره‌گی دم نداشت. فکر می‌کنم زمانی مشکل‌های جامعه‌ی ما حل می‌شود که تمامی فرزندان و پدران انقلاب دار فانی را وداع گویند و دست از سر این کشور بردارند و بگذارند کمی نفس بکشد. دوست دارم تمام پدران و مادرانمان را بکشم که بزرگ‌ترین افتخارشان این نباشد که ما در این رژیم شناسنامه‌مان را سیاه نکردیم و فقط اشتباه کردیم که به «جمهوری اسلامی» رای دادیم و … . این‌ها وقتی بزرگ باشند یا بشوند و توپشان/عروسکشان را از دست دهند بهتر از بنی‌صدر و رجوی و پهلوی و … نمی‌شوند اگر هم حرفشان قالب باشد که نیازی به مثال زدن نیست، حکومتی‌های خودمان نماد بارزشان هستند. بگذریم. بخوانید که رئیس‌جمهور نخست چه‌ها گفته است (نقل قول مستقیم و بدون ویرایش از شماره‌ی 700ام نشریه‌ی هجرت):

1. «خبر ترس رژیم را از جمعیت و وجود حکومت نظامی اعلان نشده را پیش از این به اطلاع خوانندگان خود رسانده ایم. شدت نارضائی مردم از جمله بخاطر گرانی، این ترس را بیشتر کرده است . به ترتیبی که رژیم بخشنامه ای صادر کرده و در آن، کنسرت های موسیقی را تنها در اماکنی مجاز دانسته است که محصور باشد و گنجایش بیشتر از 500 نفر را نداشته باشد.»

2. «در 30 سال گذشته هیچ وقت وضع مانند امسال نبوده است.  اوضاع به شدت خراب است »

3. «در باره پول های فروش نفت و نرفتن آن به حساب بانک مرکزی و در اختیار احمدی نژاد قرار گرفتنش و تاثیر « پول ریختن توی دست و پای مردم » بر گرانی، از جمله  گرانی مسکن، پیش از این ، در انقلاب اسلامی، خبرها و داده ها از نظر خوانندگان گذشته اند . و اینک این خبر انتشار می یابد که 32 هزار میلیارد  تومان از درآمد نفتی به خزانه واریز نشده است!»

4. «تردیدی نیست که نام بنی صدر در ردیف اول لیست 600 نفری قراردارد که سازمان ترور رژیم تهیه کرده است.»

5. «در این آشفته بازار، سازمان ترور رژیم می خواهد دست به ترورهائی در خارج از کشور بزند و آن را به گردن موساد و سیا بیاندازد و این طور ادعا کند که هدف از این ترورها جو سازی برای حمله نظامی به ایران است . در عین حال، اخطاری هم هست به کشورهای اروپائی که حواسشان باشد رژیم شبکه ترور خود را در این کشورها دارد و می تواند ضربه های سخت وارد کند.»

6. «تحقیق ستاد حقیقت یاب دانشجویان حاکی است که « وزیر » واواک دروغ می گوید و سازمان دهندگان انفجار حسینیه عواملی در درون رژیم بوده اند» [به نظر می‌رسد که منظور از واواک، «وزارت اطلاعات و امنیت کشور» است]

7. «کشوری که به لحاظ دارا بودن منابع نفتی در مکان چهارم جهان قرار دارد و به دلیل وجود منابع گازی در مقام دوم کشورهای دارای ذخایر گازی در جهان  است کارگرانش به دلیل فقر مالی  دست به خودکشی میزنند. در همان حال ، رانت خواران نیمی از تولید ناخالص داخلی را می برند و بخشش های رژیم به عمله استبداد در داخل و بابت « استقرار نفوذ » در منطقه، اندازه نمی شناسد.»

8. «آیت الله بهاءالدینی(رض)هرگزاجازه نمی دادند کسی دست ایشان راببوسد اماپس ازمدتی مانع بوسیدن دستشان نشدند. ازایشان دلیل این تغییر شیوه سوال شد که ایشان فرمودند:درخدمت آقاصاحب الزمان بودم وخواستم دستشان راببوسم که آقااجازه ندادند وقتی دلیل این کارراپرسیدم ایشان فرمودند:چرانمی گذاری ملت دستت راببوسد؟” به این ترتیب روحانیت موفق شد در سه دهه جامعۀ ایرانی را به سقوط معنوی بکشاند و خدا و دین و ارزشهای انسانی را به خرافات و فساد و بت پرستی برساند.»

9. «نظام  مافیایی ولایت مطلقه فقیه با استبداد فساد گسترش از اداره امور وامانده و کشور را با خطرات جدی مواجه کرده است. امروزبا گسترش جنبش های اعتراضی  گارگران،فرهنگیان،زنان و جوانان، نیاز به فکر راهنما محسوس است. از این رواست که بخصوص نزد قشر دانشجو، فکر راهنمای جنبش های صد ساله اخیر ایران یعنی استقلال وآزادی در حال تبدیل شدن به  فکرمحوری اعتراضات است. مردم  منشاء عمده نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و گسترش فساد در جامعه را استبداد میدانند از سوی دیگر سران نظام جمهوری اسلامی میدانند که اگر این جنبش ها  سازمان یافته و بهم پیوسته و جهت بیابند مهار آنها غیر ممکن خواهد بود و با سرنگونی استبداد خواست صد ساله جنبش های مردم ایران عملی و ایرانی آزادی و ایران استقلال می یابد لذا همه کار میکنند تا چنین نشود.»

و


چراغ‌خاموش ممنوع

یه تارنما پیدا کردم که کار جالبی رو انجام می‌ده. تمام شناسه‌هایی (ID) که به صورت چراغ خاموش (Invisible) می‌چرخن رو گیر می‌اندازه. ایده‌ی جالبی هست که یه جوان خلاق ایرانی اون رو پیاده کرده. باید به شروین خالق‌جو تبریک گفت. می‌تونید از این‌جا شناسه‌ی هر کاربری رو وارد کنید و وضعیت اون رو ببینید…

I come back…

In these days that I was absent, I done:

1. Published 3 sites in tourism field and a political site: www.eslahtalaban.org

2. Any reformers couldn’t participate in 8th Iranian Parliament in Fars & Shiraz … 82 persons registered but only 5 persons accepted. Mr.Moafian (director of Fars reformers) had good static about this….

3. A good personal news that I will tell…


PRIVATE SANCTUM

  My private sanctum broken. someone has named Gholi broke this area… I don’t know what heshe want? Gholi written comments in my friend’s weblogs too. It is not important until Gholi wrote in a weblog that I created for my private sabctums. now, I wanna find how Gholi find my weblog:
Accidentally or he/she check us with professional equipments. Because I did not leave any info about myself. I use alias and didn’t introduce my weblog to anyone…
Why I can’t write for myself????????????


Magazins

1. I was publish 2 issues of Hastia magazine…

The topic was about “women in Islamic tought”. In the first issue wrote opinion of Imam Khomeini and Ali Khamenei and in the second issue wrote about MohammadHossein Fazlollah’s opinion about women….

2. Ali Fotovvati and Sayad Sabet and I published first issue of Shabane (www.shabane.ir). It is printed and web-base magazine. It depended on students branch of Mosharekat party….

3. you can find me in www.javdan.info as soon as possible…

4. Javdan web-designing group, design a website for Navid Bazmandegan. It name is www.darchin.ir

5. Second issue of “3rd Mag” was published a day after the Iranian Security Agancy arrested Dr.Sohrab Razaghi. you can read it: www.3rdmag.net


Sohrab Razzaghi Siahroudi

Dr.Sohrab Razaghi has been arrested last night.
He is the director of the ICTRC (Volunteer Actors). He has interdicted to study before this….

How much force must CSO members in Iran tolerate???!!

این تیکه از نوشته رو توی اردی‌بهشت ۱۴۰۱ نوشتم، سال‌ها بعد از این اتفاق

الآنی که اینا رو می‌نویسم، به شخصه نه میلی و نه قصدی برای فعالیت توی جامعهٔ مدنی دارم. در واقع سال‌هاست که از بیرون به فعالیت‌هایی که که داشتم نگاه می‌کنم و نقدشون می‌کنم. نمی‌دونم اون وقتی که این رو می‌نوشتم چه فکری می‌کردم. الآن به نظرم به جای تمرکز روی فرد و پر و بال دادن و بزرگ کردن آدم‌ها باید روی نهاد تمرکز کرد چون آدما -فارغ از این که تغییر می‌کنند- می‌آیند و می‌روند. ما توی مسیر رسیدن و یاد گرفتن دموکراسی هستیم اما هنوز آدما رو بزرگ می‌کنیم و تبدیلشون می‌کنیم به دیکتاتورهایی که علیه تمام چیزی که دنبالشیم اقدام می‌کنند. البته که بی هیچ شکی هر شکلی از نقض حقوق بشر -من جمله بازداشت و انفرادی و غیره- محکومه. شاید اون زمانی که این رو می‌نوشتم بیش‌تر تمرکزم روی همین نقض حق کسی بوده که نباید به خاطر فکر و رفتار/عمل مدنی که داشته مجازات می‌شده.

این روزها خیلی باور دارم که آدم‌ها عوض می‌شن، حتا اگه زمانی خوب بوده باشند و صادقانه کار و فعالیت کرده باشند. این رو نمی‌گم چون دعواهایی که توی ایران با آقای رزاقی داشتم -به همون شکل و فرم- این‌جا هم ادامه داشت و من چه قدر ابلهانه اشتباهم رو تکرار کردم. این رو می‌گم چون آدمای زیادی رو دیدم که عوض شدند. البته که مرادم از عوض شدن توی شکل حضیضی و قهقرایی اونه. آدمایی که دچار غم نون شدن و سفید رو سیاه نشون دادن که بغض و حبشون رو ارضا کنند و بدتر از اون عقده‌هایی قدرت‌طلبانه رو سیر.

سال ۱۳۸۶ -من ۲۲ یا ۲۳ ساله- چند ماهی بود که از تیم مدیریت منطقه‌ای یه پروژهٔ کنشگران داوطلب جدا شده بودم؛ چرایی جدایی و شکلش -هر چند که یه بار دیگه هم سال‌ها بعد و توی یه کشور دیگه تکرار شد- توضیح مفصلی می‌خواد. وقتی آقای رزاقی بازداشت شد، از یه شمارهٔ ناشناس (که واضحه از کجا بود) یه تلفن گرفتم. شروع کرد سوآل و جواب؛ دست گذاشت روی اختلافی که من و آقای رزاقی توی شکل اجرای پروژه داشتیم. خوب و با جزئیات می‌دونست که من سر همون اختلاف از «کنشگران داوطلب» جدا شدم. بعد وصلش کرد به قراردادی که با مجموعه داشتم و از حقوقی که می‌گرفتم پرسید. گفت «رزاقی فساد مالی داشته، یه سری از همکارانتون ازش شاکیت کردن. برو دادگاه ازش شکایت کن». برام واضح بود که قصد پرونده‌سازی دارند. بهش گفتم «درسته که کم‌تر از قراردادم دریافتی داشتم اما توافق کردیم، من مشکلی ندارم». توضیح مبسوطی داد که پول توی حساب شخصی‌اش هست و صرف امور شخصی شده و … جزئیات رو به خاطر نسپردم چون برام پر واضح بود که خزعبلاتی!! است برای وارد کردن من توی پرونده‌سازی علیه آقای رزاقی. چند بار درخواستش رو تکرار کرد و من رد کردم. اون قدر مطمئن این کار رو کردم که با عصبانیت گفت «فکر کردی سوپرمن هستی!» و تلفن رو قطع کرد.

سال‌ها گذشت. منم مثل خیلی‌های دیگه آوارهٔ کشور دیگه‌ای شدم. سال ۲۰۱۱ آقای رزاقی موسسه‌ای به اسم «عرصهٔ سوم» رو توی هلند راه انداخت اما بعد از چند ماه با بقیهٔ موسس‌ها دچار مشکل شد و ازشون جدا شد. با من تماس گرفت و برای ثبت سازمان جدید درخواست کمک کرد. تمایلی برای همکاری نداشتم؛ نه به این خاطر که فکر می‌کردم آدم بدی است یا شاید هم دوست نداشتم باور کنم که آدم‌هایی هستند که به اسم جامعهٔ مدنی اما به کام قدرت و ثروت هر کاری می‌کنند. معتقد بودم که توی کار آدم قابل اعتمادی نیست و بیش از حدی که باید خود رای و خود محوره. به اصرار ایشون و توصیهٔ دوستان تصمیم گرفتم که تا پا گرفتن سازمان کنارش بمونم. متاسفانه زمانی که سازمان پا گرفت و چند هفته قبل از این که استعفا بدم و دوستانه جدا شیم، این همکاری به شکل خیلی بدی تموم شد. یه روزی یه نامه از یه وکیل گرفتم که از دفتر سازمانی که تازه ثبت شده بود، دزدی کردم. همهٔ اینا به این خاطر بود که قبول نکرده بودم توی پروژه‌ای که قرار بود توش مسئولیت داشته باشم چیز خلاف واقعی رو گزارش کنم. هنوز هم نمی‌دونم چرا به اون‌جا رسیدیم اما مطمئنم که آدما عوض می‌شوند. آدم‌ها کارهایی می‌کنند غریب، خیلی غریب …

بعد از این اتفاق بود که شروع کردم به تماس با هر کسی که می‌دونستم یه زمانی با آقای رزاقی کار کرده. فکر می‌کردم که شاید سر اختلافی که با هم داشتیم این کار و رفتار رو کرده اما از پس حجب و حیای همکارهای اون روزها و کسایی که یه زمانی گذرشون به آقای رزاقی خورده فهمیدم که قصه‌ای که اون روز از اون مامور معذور شنیدم دور از واقعیت نبوده. پول‌هایی که به جای حساب سازمان توی حساب شخصی رفتن، قراردادهایی که مبلغ پرداختی با رقم درج شده توی قرارداد مقایرت داشت، پول‌هایی که ادعا شد توسط قوهٔ قضاییه ضبط شدن اما هیچ وقت سندی ارائه نشد و …

امروز بعد از تمام فراز و فرودهای زندگی، بعد از تصمیم برای کنار گذاشتن هر شکی از فعالیت مدنی، بعد از پیدا کردن جای دنج و راحت توی فضای حرفه‌ای کاری، بعد از دور شدن -خیلی دور شدن- از اون فضاها و آدما و اتفاق‌ها و صد البته بعد از از دور دیدن اتفاق‌هایی که دیدم، شاید بد نباشه که بگم آقای رزاقی رو چه جور آدمی می‌دونم. بی‌شک این نظرم بی‌طرفانه نیست و تجربهٔ زیسته‌ام است. البته این امکانم هست که به کل برداشت اشتباهی داشته باشم.

آقای رزاقی یه آدمی است مطرود فضای سیاسی و علمی که دوست داشت احساس‌های سرکوب شده تو اون فضاها رو توی جامعهٔ مدنی پیدا کنه اما راه رو نمی‌دونست و به نظرم هنوز هم نمی‌دونه. به ظاهر به دموکراسی و تکثر معتقده اما توی عمل به هیچ وجه. از شنیدن الفاظی مثل «آقای دکتر» و هر شکلی از تملق ذوق می‌کنه و نرم می‌شه و البته که مخالفت رو هم برنمی‌تابه. در مورد پول هم که زیاد حرف زدم و مثال آوردم.

توضیحات جانبی:

  • برای پروژه‌ای که کنشگران داوطلب با هیفوس داشت (سال ۱۳۸۵)، قرارداد ۲۵۰۰ یورویی امضا کرده بودم. قرارداد دیگه‌ای هم با اینترنیوز داشتم اما مبلغش رو یادم نیست. با توافقی که کرده بودیم ماهانه ۳۰۰ هزار تومان (حدود ۴۰۰ یورو) برای هر دو پروژه می‌گرفتم که بنا بود بقیه از طرف من به سازمان‌های غیر دولتی کمک بشه. من خبر ندارم که شده یا نه ولی با شناختی که از آقای رزاقی پیدا کردم بعیده این اتفاق افتاده باشه.
  • بعدترها شنیدم که هیات مدیرهٔ کنشگران داوطلب با آقای رزاقی (مدیر عامل) اختلاف داشتند و یکی از مهم‌ترین نقاط اختلاف این بوده که آقای رزاقی نه حاضر بوده حسابی به اسم سازمان باز کنه و نه حساب چند امضایی. پول همهٔ پروژه‌ها به حساب شخصی‌اش می‌رفته. این اتفاق توی سازمان توی هلند هم تکرار شد.
  • اختلاف من و آقای رزاقی زمانی شروع شد که ایشون به عنوان مدرس یکی از دورهایی که من مدیرش بودم اومد شیراز اما روز دوم به بهانهٔ این که «کیفیت شرکت‌کننده‌ها پایینه» گفت می‌خواد بره. البته که چند ساعت قبلش یه تلفنی گرفته بود و دعوت شده بود به یه جلسه. اجازه ندادم دوره رو منحل کنه و گفتم که من مدیر دوره هستم و ترجیح می‌دم که دوره ادامه پیدا کنه چون خیلی از شرکت‌کننده‌ها از شهرهای دور اومدن و برنامه‌ریزی کردن. این به مزاج آقای رزاقی خوش نیومد چون به هر حال من کارمندش بودم و باید حرف «رئیس» رو گوش می‌دادم.
  • حسم به تصمیم‌های احساسی و بی‌اصول آقای رزاقی پیش از این اختلاف و کل‌کل علنی شکل گرفته بود. زمانی که دفتر شیراز کنشگران داوطلب رو راه می‌انداختیم، من هنوز استخدام نبودم و بنایی هم برای استخدام شدن نداشتم. در واقع علی فتوتی جاگیر شده بود و چون توی مصدومیتش خودم رو مقصر می‌دونستم، تصمیم گرفتم هر کاری داره رو انجام بدم. یکی‌اش این بود که دفتر شیراز رو راه بیاندازند. یه روز توی شوخی بین خودمون بودیم که آقای رزاقی زنگ زد به عباس نوربخش -عضو هیات مدیرهٔ کنشگران داوطلب و مدیر دفتر شیراز- و شکایت که چرا دفتر آماده نشده. اونم گوشی رو داد به منی که تا اون موقع آقای رزاقی رو نه دیده بودم و نه حرف زده بودیم. آقای رزاقی با خشم و جدیت به من از همه جا بی‌خبر گفت: «این جوری نمی‌شه کار کرد! تا آخر هفته باید دفتر راه افتاده باشه». جا خوردم که مگه من کارمندشم که این جوری حرف می‌زنه و اصلاً این چه مدل حرف زدن با کسیه که اولین باره حرف می‌زنی. چند وقت گذشت و بنا شد که کار آی‌تی دفتر رو انجام بدم. من که تازه دوره‌های MCSE رو گذرونده بودم، سریع گفتم که چون توی چند طبقه هستیم و ممکنه هر لحظه بخوایم تغییراتی توی چیدمان داشته باشیم، شبکه رو بی‌سیم کنیم. همه کاری هم کردم ولی یه روز آقای رزاقی زنگ زد که من دارم می‌آم شیراز برای بازدید از دفتر. رفتم فرودگاه دنبالش و شروع کرد گزارش گرفتن از پیش‌رفت کارهای مربوط به راه‌اندازی دفتر. گفتم همه چی آماده است و شبکه هم تا چند روز دیگه راه می‌افته. وقتی گفتم که شبکه بی‌سیمه با یه حس اعتماد به نفسی گفت: «شبکهٔ بی‌سیم امن نیست، عوضش کن». هر چی از امنیت، شبکه و معماری شبکه می‌دونستم رو گفتم که قانع شه این تصمیم عاقلانه‌ای نیست اما جواب نداد. چند هفته بعد که با بچه‌های دفتر تهران حرف می‌زدم گفتن که ما شبکهٔ بی‌سیم داریم و خیلی راضی هستیم. بعدها که آقای رزاقی رو دیدم و دلیل اون تصمیم و اصرار عجیبش رو پرسیدم به کل مخالفتش رو انکار کرد و تقلیلش داد به «ابراز نگرانی».
  • امروزی که اینا رو می‌نویسم خوشحالم که سال‌هاست فعالیت -به شکلی که بهش اعتقاد داشتم و دارم- رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کار و زندگی. سعی می‌کنم یه زندگی سالم داشته باشم و اون چیزی که بهش باور دارم رو توی خانوادهٔ کوچک خودم پیاده کنم تا تلاش مذبوحانه داشته باشم برای ساختن یه جامعهٔ سالم کنار آدمای ناسالم، اونم از راه دور. بدون ادعا نشستم و دارم خودم و دوستام رو نقد می‌کنم. معتقدم که از بیرون از ایران نمی‌شه فعالیت کرد؛ حداقل من آدم این کار نیستم و بلد هم نیستم. لقای جامعهٔ مدنی خارج‌نشینان به تن من زار می‌زنه، برای همینه که من وصلهٔ ناجور بودم و هستم.

شروع گاه‌نگار نم نم

مدت‌ها ذهنم درگیر این بود که چه متنی برای شروع گاه‌نگار بنویسم. هر چند که من برای بار صدم هست که از 360 یاهو و بلاگفا و … دارم جا عوض می‌کنم ولی خوب قراره که این‌جا موندگار بشم اما هم‌زمانی شروع این گاه‌نگار با بزرگ‌ترین اتفاق زندگیم (تا این لحظه) من رو وادار می‌کنه که بر خلاف همه‌ی شروع‌نامه‌ها از این که کجا بودم و کجا هستم و به کجا می‌خوام برم ننویسم.

توی ریاضی یه بحثی داریم به نام تقعر منحنی (البته بحث پیچیده‌ای نیست و توی رشته‌های مهندسی هم کاربرد داره و مهندس‌ها هم حداقل آشنایی رو با اون دارند) که وقتی یه منحنی تقعر داره به این مفهوم هست که منحنی توی اون نقطه از دره (قله) داره به قله (دره) تغییر شکل می‌ده. خوب زندگی من هم دچار تقعر شده. به همین سادگی…

خیلی ساده هست، مانند رگه‌های کف دست چپ یا یه خودکار بیک و یا ساعت 12 ظهر و … اما این سادگی‌اش از اهمیت و تاثیرش کم نمی‌کنه. به هر حال 11 تیر 86 و 11 تیر 87 برام روزای عزیزی هستند.

اما چنده توضیح کوتاه درباره‌ی www.namnam.ir:

1. این گاه‌نگار با نرم‌افزار مدیریت محتوای (CMS) جوملا طراحی شده و بچه‌های تیم جومفا اون رو ترجمه کردند و چه ترجمه‌ای هم داره (تصمیم دارم که ترجمه‌ی خوبی از جوملا رو تا چند وقت دیگه ارائه کنم). قالب گاه‌نگار هم از شرکت www.estimetemplates.com گرفته شده. هر ماژول یا کامپوننتی که استفاده شده است رایگان هستند.

2. این گاه‌نگار راجع‌به مطالب‌هایی که نوشته هیچ حقی رو حفظ نمی‌کنه پس اگر کسی مطلبی از این گاه‌نگار رو قابل استفاده‌ی تجاری یا غیرتجاری دید آزاد در استفاده از اون هست.

3. سعی دارم مرتب‌تر بنویسم…

 

نوشته شده در تاریخ 24 آبان 1389: هر دو 11 تیر شدن خاطره، خاطره‌های تلخ و شیرنی که فکر می‌کنم تاثیر خیلی زیادی توی زندگیم (لااقل تا حالا) داشته.


سفید – قرمز

در ابتدا بهتر است که اندر کمالات و وجنات علائم صحبت کنم:” در زندگی علامت‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد.” بله، همون جور که متوجه شدید این اولین جمله از کتابی زیبا است. به شما پیشنهاد می‌کنم که حتماً این کتاب را بخوانید چرا که در این کتاب به علائم زیادی اشاره شده است و ذهن خواننده را به رویایی فراموش شده چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر. نویسنده با ذهنی خلاق و سرشار به شما یادآوری می‌کند که واژگانی چون حقوق شهروندی، حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، مشارکت، مدیریت مطلوب و … همه و همه در رمان‌هایی چون بینوایان و 1984 و قلعه‌ی حیوانات و… جای دارند. البته این نویسنده‌ی پر ذوق علاقه‌ی وافری به شخصیت باکسر (الاغ رمان قلعه‌ی حیوانات) دارد و در گوشه و کنار کتابش و حتا در دیگر کتاب‌هایش چون “چگونه بخندیم که طرف عق بزند”، “عشق، بلبلی لال و کور و احتمالاً شل”، “وظیفه‌ی بانوان فعال جامعه‌ی بدون جنسیت، خانه‌داری است”، “فنون معماری داخلی و تاثیر آن بر معماری خارجی” و … به وفور از این شخصیت زحمت‌کش نام می‌برد و بنده در جایی از کتاب‌های ایشان خواندم که این علاقه به جایی رسیده است که او (نویسنده) قصد دارد قبر مرحوم جرج اورول را نبش کند و دستان او را ببوسد و از او طلب کند که در نسخه‌های جدید کتابش هم‌چنان خوک‌ها را بر مسند قدرت نگه دارد و عاجزنه درخواست کند که جمله‌ی “همه با هم برابرند ولی بعضی‌ها برابرترند” را پررنگ‌تر بر دیوار اصطبل بنویسد. سر مبارکتان را به درد نیاورم. هر چه از ارباب و کتاب‌هایش بگویم کم است. جایی شنیدم که چند تا از کتا‌ب‌هایش نامزد کرده‌اند و به همین خاطر او بسیار خوشحال است و صد البته که خوشحالی او مایه‌ی زندگی ماست و روز ناراحتی‌اش روز مرگ ما. به شخصه علاقه‌ای که به این شخص دارم وصف ناپذیر است. این موضوع در مورد دیگران هم کم و بیش صادق است. چندی پیش در یکی از روزنامه‌های مهم دنیا (اگر اشتباه نکنم 50سال‌نامه‌ی یکی از روستاهای قلقوزآباد) مطلبی در وصف جمال پر صلوت و جلال ارباب نوشتند که بنده آن را عیناً در اینجا می‌نویسم: “چه قدر این پروفسور بزرگوار انسان مردم‌داری است و چه قدر برای این جامعه، بی‌مزد و منت عرق جبین ریخت و وقت گذاشت. گاهی آن‌قدر عرق می‌ریزد که آدمی می‌تواند در دریای شهود خدمت‌هایش غوطه‌ور شود. آه که چه آسمان دلش پرستاره است و ماه دلش آن‌چنان درخشان است که رخساره‌اش بر برکه‌های تنهایی هم نمایان است.” اوه، به کلی فراموش کردم که مشخصات کتاب را برایتان بگویم. نام: آشنایی با علائم زائد (حذف خوب است، حتا برای شما دوست عزیز) نویسنده: ارباب صفر-یک ناشر: نشر بلغورچی سال نشر: بهمن ماه

و این گونه بود که ارباب صفر-یک از علائم سخن گفت و ما را در غم جان‌گداز “حذف” فرو برد. ارباب در بخش آخر از کتابش گونه‌های حذف را توضیح می‌دهد و می‌فرماید که: “به نظر من بهترین گونه‌ی حذف، حذف تک‌درس است”. این جمله که در پی آن هیچ توضیحی نیست بیانگر نکته‌های عمیقی است که برای توضیح آن نیاز به زمان زیادی است ولی برای علاقه‌مندان چند کتاب را معرفی می‌کنم تا با مراجعه به آن‌ها ژرفای سخن ارباب را بفهمند. کتاب “غزلیلت ارباب” نوشته‌ی مولانا جلال الدین محمد بلخی مناظره‌ای است که نویسنده با فردی به نام خدا دارد و در آن ظاهراً بر سر موضوع “تک‌درس” که در جمله‌ی ارباب است بحث‌ها می‌کنند و فریاد‌ها می‌زنند. در جایی از همین کتاب بود که خواندم: مسلمانان، مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید—– که کفر از شرم یار من مسلمان‌وار می‌آید و این‌جا همان نقطه‌ای است که مولانا با دلی پر خون از یار بی‌همتای خود (ارباب) دفاع می‌کند و مردم را برای پی‌روی از او فرا می‌خواند. ارباب در این کتاب(آشنایی با علائم) به زیبایی ارتباط بین حذف و اسپیپ را بیان می‌کند و در جایی می‌گوید: “تو ای اسپیپ! ای خالق تارنما(وب سایت)های زیبا! ای زیبای خفته! چه‌گونه تو را از این دل خط خطی‌ام حذف کنم… جدایی من و تو را تابی نیست”. ارباب نتیجه می‌گیرد که تنها راه وصال حذف علائم زائدی چون “خطر”، “ایست” و” با احتیاط برانید” است و البته در جایی پیشنهاد می‌کند که به جای علائم زائد، علامت‌هایی چون یک دایره‌ی قرمز که در دل خود یک مستطیل سفید دارد را جایگزین کنیم. پس بی چون و چرا چنین می‌کنیم.


برگه‌ها :1...789101112131415